ظاهریفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به ظاهر.۲. نمایان؛ هویدا.۳. ویژگی کسی که بیشتر به ظاهر امور اهمیت میدهد.
ظاهریلغتنامه دهخداظاهری . [ هَِ ] (اِخ ) لقب ابن حزم ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی . رجوع به ابن حزم ... شود.
ظاهریلغتنامه دهخداظاهری . [ هَِ ] (ص نسبی ) مذهب فقهی منسوب به ابوسلیمان داودبن علی بن خلف اصفهانی متوفی به سال 270 هَ . ق . که به ظاهر آیات و احادیث عمل میکرد. این مذهب عبارت است از اخذ به کتاب و سنت و الغاء رأی و قیاس و تأویل و این کلمه گاهی مقابل باطنی آی
ظاهریدیکشنری فارسی به انگلیسیapparent, external, mock, nominal, ostensible, outward, personal, pretended, quasi, seeming, shoddy, superficial, surface, token
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ / جُو هََ ] (ص نسبی ) منسوب است به جوهر. هر چیز جوهردار و صاحب جوهر. (برهان ). || گوهرفروش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). جواهرفروش . (برهان ) : شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک در
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) اسماعیل بن حماد، مکنی به ابونصر. وی نخستین کسی است که لغات عربی را بترتیب حروف هجاء مرتب نموده و در سالهای بین 333 تا 400 هَ .ق . درگذشته است . از تألیفات اوست : <span class="hl" d
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) زرگر. یکی از شاعران ایران است و در اصفهان درگذشت . او راست : زآن پیش کآفتاب سر از کوه برزندباید میی ببوی گل و رنگ ارغوان معیار عقل و داروی خواب و فروغ روی درمان درد و قوت شخص و غذای جان اصل سخا و عنصر مردی
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن اسحاق بن محمد سدوسی . قاضی و فقیه و ریاضی دان بود، کتابی در ریاضی بنام الحساب بپرداخت . تولد وی 251 و وفات در مصر بسال 320 هَ .ق . بود. (الاعلام زرکلی ج <span class="h
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) علی بن جعدبن عبید، مکنی به ابوالحسن . از مشاهیر محدثان بغداد است که از سفیان ثوری و مالک بن انس و غیره حدیث شنید و بخاری و احمد و دیگر مشایخ وقت از وی حدیث نقل کنند. وی در رجب سال 230 هَ .ق . در <span class="hl" dir
ظاهریهلغتنامه دهخداظاهریه . [ هَِ ری ی َ ] (اِخ ) نام دو قریه در مصر منسوب به الظاهر لاعزاز دین اﷲ از خلفای فاطمی است . رجوع به معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 81 شود.
خوش ظاهریلغتنامه دهخداخوش ظاهری . [ خوَش ْ / خُش ْ هَِ ] (حامص مرکب ) آراستگی ظاهر. مقابل بدظاهری . || کنایه از بدجنسی و بدباطنی .
ابوبکر ظاهریلغتنامه دهخداابوبکر ظاهری . [ اَ بو ب َ رِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به ابن داود ظاهری ، ابوبکر محمدبن داودبن علی بن خلف اصفهانی شود.
ظاهریهلغتنامه دهخداظاهریه . [ هَِ ری ی َ ] (اِخ ) نام دو قریه در مصر منسوب به الظاهر لاعزاز دین اﷲ از خلفای فاطمی است . رجوع به معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 81 شود.
داود الظاهریلغتنامه دهخداداود الظاهری . [وو دُظْ ظا هَِ ری ی ] (اِخ ) ابن علی بن خلف اصفهانی مکنی به ابوسلیمان از مشاهیر علماء اتقیاست نیاکانش از اصفهانند اما در کوفه به سال 202 هَ . ق . بزاده است و به سال 270 در بغداد درگذشته و از ج
خوش ظاهریلغتنامه دهخداخوش ظاهری . [ خوَش ْ / خُش ْ هَِ ] (حامص مرکب ) آراستگی ظاهر. مقابل بدظاهری . || کنایه از بدجنسی و بدباطنی .
ابوبکر ظاهریلغتنامه دهخداابوبکر ظاهری . [ اَ بو ب َ رِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به ابن داود ظاهری ، ابوبکر محمدبن داودبن علی بن خلف اصفهانی شود.
زاویه ٔ ظاهریلغتنامه دهخدازاویه ٔ ظاهری . [ ی َ ی ِ هَِ ری ی ] (اِخ ) زاویه ای است در قاهره و تا پیش از حوادث سال حمام طرغای مجاور این زاویه بوده و پس از آن حادثه که حمام طرغای ویران گردیدبجای آن در جوار زاویه ، بستانی ایجاد شد که بنام عبدالرحمن صیرفی جمال الدین استاداری که مؤسس آن بود مشهور گردید. م
ابن داود ظاهریلغتنامه دهخداابن داود ظاهری . [ اِ ن ُ وو دِ هَِ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن داودبن علی بن خلف اصفهانی ، معروف بظاهری . شاعر و ادیب و فقیه . پدرش داود ظاهری معروف است ، و او پس از پدر در حلقه ٔ او بتدریس نشست . کتابی در ادب کرده است موسوم به زهره . وفات او به سال 297