زلماءلغتنامه دهخدازلماء. [ زَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ کناره ٔ گوش بریده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتر کناره ٔ گوش بریده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیر نیک تراشیده و درست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بز ماده ٔ کوهی . || چرغ ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج )
ظلماءلغتنامه دهخداظلماء. [ ظَ ] (ع اِ) تاریکی . ظلمت . || واحده ٔ ظُلم ، یعنی سه شب متصل به شبهای دُرع که نوزدهم و بیستم و بیست ویکم باشد. || (ص ) لیلة ظَلماء؛ شب نیک تاریک .
ظَلُوماًفرهنگ واژگان قرآنبسیار ستمکار(ظلم عبارت از رفتاري است ناشايسته و نا بجا در قبال چيزي يا کسي ،يا قرار دادن چيزي در غير از جايي که شايسته آن است . لذا نافرماني خداي سبحان را از جهت اينکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنين مخالفت تکليف را ظلم ميشمارند اگر چه اين مخالفت از روي سهو و يا فراموشي و يا جهل صادر شده باشد . )
زلمةلغتنامه دهخدازلمة. [ زَ ل َ م َ ] (ع اِ) شخص . وقتی که گویند «یا زلمة» هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست . ج ، ازلام . (از دزی ج 1 ص 60). || شهرنشینان سوری
ظلماتفرهنگ فارسی عمید۱. = ظلمت۲. [قدیمی] در باور قدما، جایی در انتهای زمین که محل چشمۀ آب حیات است: ◻︎ شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات / به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات (سعدی: ۱۸۳)، ◻︎ قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی (حافظ: ۹۷۴).⟨ ظلمات ثلاث:۱. [مجاز] سه تاریکی
ظلماءلغتنامه دهخداظلماء. [ ظَ ] (ع اِ) تاریکی . ظلمت . || واحده ٔ ظُلم ، یعنی سه شب متصل به شبهای دُرع که نوزدهم و بیستم و بیست ویکم باشد. || (ص ) لیلة ظَلماء؛ شب نیک تاریک .
ظلماتلغتنامه دهخداظلمات . [ ظُ ل ُ / ظُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ ظلمت . || قسمتی از زمین به شمال که به عقیده ٔ قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است و اسکندر و خضر به طلب آب حیات بدانجا شدند و خضر آب زندگی بخورد و زنده ٔ جاوید
عُدْوَانَفرهنگ واژگان قرآنظلم - تجاوز - دشمني - خصومت (در عبارت "لَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ﭐلْإِثْمِ وَﭐلْعُدْوَانِ " و نظاير آن ، عدوان آن اعمال زشتي است که ضررش دامنگير ديگران ميشود ، و گناهان مربوط به حق الناس است که موجب اذيت و آزار مردم مي شوند.کلمه عدوان همه رقم تجاوز را شامل ميشود ، چه تجاوز جايز و پسنديده و چه تجاوز ممن
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) خجندی . او در ابتدا کاتب سلطان محمود سبکتکین و سپس دبیر مسعودبن محمود بود و به روزگار ابراهیم بن مسعود به مقام وزارت ارتقا یافت و بعد از چندی مغضوب و معزول گشت و سلطان ابراهیم امر داد تا چشم او میل کشیدند و وزارت به عبدالحمیدبن احمدبن عبدالصمد داد.
ذوالرقبةلغتنامه دهخداذوالرقبة. [ ذُ رْ رَ ق َ ب َ ] (اِخ ) آنگاه که ستم زیادبن ابیه در عراق بغایت رسید و عزم حجاز داشت عبدالرحمن بن سائب در واقعه چیزی سخت طویل دید که بوی گفت : پیش شو، او پرسید آیا چه روی داده است آن صورت بپاسخ وی گفت : انا ذوالرقبة بعثت الی صاحب هذاالقصر. عبدالرحمن هراسان از خوا
مست گشتنلغتنامه دهخدامست گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مست شدن . مست گردیدن . رجوع به مست و مست شدن و مست گردیدن شود : چو با رندان به مجلس می گرفتندز مجلس مست چون گشتند رفتند. رودکی .وزان پس بگفتا که گوهرفروش کجا شد که ما مست گ
ذورلیةلغتنامه دهخداذورلیة. [ ] (اِخ ) در عیون الانباء ذیل (طبقات الاطباء الاسکندرانیین و من کان فی ازمنتهم من الاطبا النصاری و غیرهم ) در ترجمه ٔ یحیی النحوی آمده است : و قام بعد مرقیان الملک اسطیریوس الملک فاعتل هذا الملک علة شدیدة صعبة و ذلک من بعد سنتین من حرم اوتوشیوس المذکور فدخل علی الملک
ظلماتفرهنگ فارسی عمید۱. = ظلمت۲. [قدیمی] در باور قدما، جایی در انتهای زمین که محل چشمۀ آب حیات است: ◻︎ شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات / به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات (سعدی: ۱۸۳)، ◻︎ قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی (حافظ: ۹۷۴).⟨ ظلمات ثلاث:۱. [مجاز] سه تاریکی
ظلماءلغتنامه دهخداظلماء. [ ظَ ] (ع اِ) تاریکی . ظلمت . || واحده ٔ ظُلم ، یعنی سه شب متصل به شبهای دُرع که نوزدهم و بیستم و بیست ویکم باشد. || (ص ) لیلة ظَلماء؛ شب نیک تاریک .
ظلمات ثلاثلغتنامه دهخداظلمات ثلاث . [ ظُ ل ُ ت ِ ث َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظلمات سه گانه که در قرآن کریم آمده است ، کنایه از سه تاریکی است که یونس علیه السلام را پیش آمد، یکی تاریکی شب ، دوم تاریکی شکم ماهی ، سوم تاریکی قعر دریا و برخی گویند کنایه از کدورت طبعی و هوای نفسانی و خاصیت حیوانی باشد
ظلماتلغتنامه دهخداظلمات . [ ظُ ل ُ / ظُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ ظلمت . || قسمتی از زمین به شمال که به عقیده ٔ قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است و اسکندر و خضر به طلب آب حیات بدانجا شدند و خضر آب زندگی بخورد و زنده ٔ جاوید