ظهارفرهنگ فارسی عمیدحرام شدن زن بر مرد با گفتن «انتِ عَلَیَّ کظهر اُمّی» (= چنانکه مادرم بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی) بهوسیلۀ مرد به همسر خود. Δ با گفتن این جمله که آن را صیغۀ بیزاری گفتهاند، زن بر مرد حرام میشود و تا مرد کفاره ندهد حلال نمیشود.
ظهارلغتنامه دهخداظهار. [ ظِ ] (ع مص ) تظهیر. مظاهره . تَظَهر. با زن خود صیغه ٔ بیزاری زیرین گفتن : انت ِ عَلَی َّ کظَهْرِ اُمّی ؛ یعنی چنانکه مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی . و در این حال زن بدو حرام شود و تا کفاره ندهد حلال نگردد. ظهار در جاهلیت موجب تحریم ابدی زوجه بر زوج بود و
جهارلغتنامه دهخداجهار. [ ج َ ] (ع اِ) لقیته نهاراً جهاراً؛ دیدم او را در روز بی پرده و حجاب . (منتهی الارب ). رجوع به جِهار شود.
جهارلغتنامه دهخداجهار. [ ج ِ ] (ع مص ) در همه ٔ معانی رجوع به جَهْر شود. (اقرب الموارد). || مجاهرة. با کسی رویاروی جنگ کردن . || با آواز خواندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دشمنی کردن و دشنام دادن . || آشکارا گردیدن ، و به این معنی بفتح جیم نیز آید. (منتهی الارب ). || (اِ) آشکارا <span
جهارلغتنامه دهخداجهار. [ ج ِ ] (معرب ، اِ) از چهار فارسی که آنرا عرب اِستار نیز گویند. (المعرب جوالیقی ص 42).
زحارلغتنامه دهخدازحار. [ زَح ْ حا ] (ع ص ) بخیل که از گرانی سؤال کسی دم سرد و ناله برآرد. و او را زُحَر و زَحْران نیز گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود.
ظهارتلغتنامه دهخداظهارت . [ ظَ رَ ] (ع مص ) ظَهارَة. قوی پشت گردیدن . || ظهر عنه العیب ؛ محو و ناپدید گردید عیب او. || ظهر بالبعیر؛ آماده کرد شتر را جهت حاجت . || ظهر بحاجتی ؛ فراموش کرد حاجت مرا.
ظهارهلغتنامه دهخداظهاره . [ ظِ رَ ] (ع اِ) ابره . رویه . مقابل بطانه و آستر و زیره : قباها را ظهاره ٔ پوشش کردند. (جهانگشای جوینی ). ج ، ظهائر.
ظهاریةلغتنامه دهخداظهاریة. [ ظُ ری ی َ ] (ع اِ) بندی از بندهای کشتی گیران و یا آن شغزبیة است که پای درپیچیدن باشد و یا بر پشت افکندن حریف را. || نوعی از آرمش با زنان . || اوثقه الظهاریة؛ محکم بست شانه ٔ او را.
مظاهرلغتنامه دهخدامظاهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) یارمندی کننده . (آنندراج ). حمایت کننده و پشت به پشت دهنده . نگهبان و دستگیر و مددکار. (ناظم الاطباء). || آنکه با اهل خود ظهار کند و گوید انت علّی کظهر امی . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ، سوره ٔ احزاب ص 259). کسی که زن
يُظَاهِرُونَفرهنگ واژگان قرآنظِهار می کنند - به زنانشان می گویند تو مثل مادرم برمن حرام هستی (ظهار در عرب جاهليت يکي از اقسام طلاق بوده ، به اين صورت که وقتي ميخواسته زنش را بر خود حرام کند ميگفته : انت مني کظهر امي - تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستي . با گفتن اين کلام زنش از او جدا و تا ابد بر او حرام ميشده)
مظاهرةلغتنامه دهخدامظاهرة. [ م ُ هََ رَ ] (ع مص ) پشت به پشت آوردن و یارمندی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظهار. (ناظم الاطباء). هم پشت شدن . (دهار) (ترجمان القرآن ). هم پشت بودن . (تاج المصادربیهقی ).و رجوع به مظاهرت شود. || از زن ظهار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || مرد مر زن خودرا انت عل
تُظَاهِرُونَفرهنگ واژگان قرآنظِهار مي کنيد(يعني طبق سنتهاي جاهليت با خواندن صيغه اي خاص همسرانتان را مانند مادرتان قلمداد مي کنيدتا برشما حرام باشند)
تظهرلغتنامه دهخداتظهر. [ ت َ ظَهَْ هَُ ] (ع مص ) در نیمروز بجایی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ظهار کردن از زن . (تاج المصادر بیهقی ). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر
ظهارتلغتنامه دهخداظهارت . [ ظَ رَ ] (ع مص ) ظَهارَة. قوی پشت گردیدن . || ظهر عنه العیب ؛ محو و ناپدید گردید عیب او. || ظهر بالبعیر؛ آماده کرد شتر را جهت حاجت . || ظهر بحاجتی ؛ فراموش کرد حاجت مرا.
ظهارهلغتنامه دهخداظهاره . [ ظِ رَ ] (ع اِ) ابره . رویه . مقابل بطانه و آستر و زیره : قباها را ظهاره ٔ پوشش کردند. (جهانگشای جوینی ). ج ، ظهائر.
ظهاریةلغتنامه دهخداظهاریة. [ ظُ ری ی َ ] (ع اِ) بندی از بندهای کشتی گیران و یا آن شغزبیة است که پای درپیچیدن باشد و یا بر پشت افکندن حریف را. || نوعی از آرمش با زنان . || اوثقه الظهاریة؛ محکم بست شانه ٔ او را.
اظهارلغتنامه دهخدااظهار. [ اِ ] (ع مص ) آشکارا کردن . (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (مؤید الفضلاء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). پیدا نمودن و ظاهر کردن . (فرهنگ نظام ). فاش کردگی . آشکارکردگی . (ناظم الاطباء). پیدا کردن . (غیاث از منتخب ). بازنمودن . (
اظهارلغتنامه دهخدااظهار. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) فراموش نمودن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اظهار کسی حاجت وی را؛ آن را پشت سر نهادن و از یاد بردن . (از اقرب الموارد). از یاد بردن نیاز کسی از نظر خفیف و حقیر شمردن وی را. تظهیر. اِظْهار. (متن اللغة). رجوع به مصادر مذکور شود.
استظهارلغتنامه دهخدااستظهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . یاری خواستن از کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). یار گرفتن . || قوی پشت شدن به کسی یا امری . پشت گرمی . تکیه کردن بیاری کسی . پشت قوی کردن : و این بنده را بدان قوت دل و استظهار... حاصل آمد. (کلیله و دمنه ).بموالات این دو رکن شر