عابدفریبفرهنگ فارسی عمید۱. فریبندۀ عابد؛ آنکه عابد را میفریبد و از عبادت خدا باز میدارد.۲. [قدیمی، مجاز] جذاب؛ نافذ: ◻︎ گویی دو چشم جادوی عابدفریب او / بر چشم من به سحر ببستند خواب را (سعدی۲: ۳۰۸).
عابدفریبلغتنامه دهخداعابدفریب . [ ب ِ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ عابد. که عابد رااز عبادت خدا باز دارد. سخت زیبا چنانکه عابد تارک دنیا را نیز بفریبد و شیفته ٔ خویش سازد : از این مه پاره ٔ عابدفریبی ملائک سیرتی خورشیدزیبی .<br
آهوانهلغتنامه دهخداآهوانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) چون آهو. درخور آهو : آن چشم آهوانه ٔ عابدفریب بین کش کاروان حسن بدنباله میرود.حافظ.
هفت پردهلغتنامه دهخداهفت پرده . [ هََ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) هفت پرده ٔ چشم . (از برهان ) : اشک حرم نشین نهانخانه ٔ مرازآنسوی هفت پرده به بازار می کشی . حافظ. || هفت آسمان . (برهان ) <span class="hl"
جادوانهلغتنامه دهخداجادوانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) (از: جادو + َانه ، پسوند نسبت ) جادومانند. چیزی که عمل آن مانند عمل جادوست . جادو چشمانی که بیننده را تسخیر کند. همچون عمل جادوگر : آن چشم جادوانه ٔ عابدفریب بین کش کاروان حسن
فریبلغتنامه دهخدافریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب .<b
مشعبدلغتنامه دهخدامشعبد. [ م ُ ش َ ب ِ ](ع ص ) مولد از اختلاط فارسی با تازی ، شعبده باز. ج ، مشعبدان . (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست . نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. من