عاجزیلغتنامه دهخداعاجزی . [ ج ِ] (حامص ) عمل عاجز. ناتوانی . درماندگی : نهنگی که او پیل را پی کندز آهوبره عاجزی کی کند. نظامی .و رجوع به عاجز شود.
بوالحرمانلغتنامه دهخدابوالحرمان . [ بُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) درویشی و عاجزی . رجوع به ابوالحرمان شود.
فرامشتفرهنگ فارسی عمید= فراموش: ◻︎ زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲: ۲۱۵).
ابوالحرمانلغتنامه دهخداابوالحرمان . [ اَ بُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) عجز. (السامی فی الاسامی ). عاجزی . (مهذب الاسماء). || درویشی . (مهذب الاسماء).
نرم آهنیلغتنامه دهخدانرم آهنی . [ ن َ هََ ] (حامص مرکب ) زبونی . عاجزی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). صفت نرم آهن : که در من چه نرم آهنی دیده ای که پولاد اورا پسندیده ای .نظامی .
سبلت کندنلغتنامه دهخداسبلت کندن . [ س ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجزی و فروتنی کردن . (آنندراج ). کنایه از حسد بردن . حقد ورزیدن : آن مسیحا مرده زنده می کندآن یهود از حقد سبلت می کند.مولوی .