عادیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است؛ معمول؛ متداول.۲. آنچه برتری و امتیازی ندارد؛ معمولی.
عادیلغتنامه دهخداعادی . (ع ص ) دیرینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || عادیا اللوح ؛ هر دو طرف کرانه ٔ آن . || دزد. || (ص ) ستمکار. || دشمن . (منتهی الارب ).
عادیلغتنامه دهخداعادی . [ دی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به عادت . هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است . (از غیاث اللغات ).
هادی طناب حوضچهwarping chockواژههای مصوب فرهنگستانهادی طنابی که در کنارۀ حوضچه نصب شده است و برای گذراندن و هدایت طناب از آن استفاده میکنند
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
حادیلغتنامه دهخداحادی . (ع ص ) آنکه شتران را حُدی خواند. آنکه برای اشتر خواند تا نیک رود. هزیز؛ بنشاط آوردن حادی شتران را بسرود. || راننده . سائق . ساربان .
عادیاتلغتنامه دهخداعادیات . (اِخ ) سوره ٔ صدمین از قرآن است و آن یازده آیه ٔ است پس از سوره ٔ زلزله و پیش از قارعه .
عاديدیکشنری عربی به فارسیپيش پا افتاده , مبتذل , معمولي , همه جايي , اتفاقي , غير مهم , غير جدي , عادي , متداول , هميشگي , معمول , مرسوم
عادیاتلغتنامه دهخداعادیات . (اِخ ) سوره ٔ صدمین از قرآن است و آن یازده آیه ٔ است پس از سوره ٔ زلزله و پیش از قارعه .
عادیانلغتنامه دهخداعادیان . (اِخ ) کسانی که منسوب به قوم عاد بودند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و قصه ٔ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جمله ٔ عادیان . (قصص الانبیاء ص 145). رجوع به عاد شود.
سعادیلغتنامه دهخداسعادی . [ س ُ دا ] (ع اِ) مشک زیرزمین . (منتهی الارب ). خوشبویی است که در رساندن جراحات فایده ای عظیم دارد. (از اقرب الموارد).
متعادیلغتنامه دهخدامتعادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر را دشمنی کننده .(آنندراج ). مخالف یکدیگر. (ناظم الاطباء). || مکان : متعاد؛ جای متفاوت و ناهموار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
معادیلغتنامه دهخدامعادی . [ م ُ ] (ع ص ) دشمنی کننده . مقابل موالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشمن دارنده . خصومت کننده ٔ دشمن . عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و آن معادی به زیر ماهی پنهان . رودکی .مخالفان تو بی فرهند و بی