عاردیکشنری عربی به فارسیننگ , ننگين کردن , ابروريزي , بي شرفي , رسوايي , نکول , بي احترامي کردن به , تجاوز کردن به عصمت (کسي) , بد نامي , افتضاح , خواري , کار زشت , بدنامي , سابقه بد
عارفرهنگ فارسی عمیدعیب؛ ننگ.⟨ عار آمدن: (مصدر لازم) [عامیانه] ننگ داشتن.⟨ عار بودن: (مصدر لازم) ننگ بودن.⟨ عار داشتن: (مصدر لازم) ننگ داشتن؛ شرم داشتن.
عارلغتنامه دهخداعار. (ع اِ) عیب و ننگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) : تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. (تاریخ بیهقی ص 129). || فضیحت و هر چه در آن عیب لازم باشد. (منتهی الارب ) : شعر
دندهچهارfourth gear, fourthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً در حدود یک است و درنتیجه سرعتها و گشتاورهای ورودی و خروجی جعبهدنده تقریباً یکسان هستند
عاريدیکشنری عربی به فارسیلخت , عريان , ساده , اشکار , عاري , برهنه کردن , اشکارکردن , برهنه , عادي , پوچ , بي اثر
عارض لشکرلغتنامه دهخداعارض لشکر. [ رِ ض ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه سپاه را عرض دهد. رجوع به عارض شود.
عارضة القعردیکشنری عربی به فارسیتير ته کشتي , حمال کشتي , صفحات اهن ته کشتي , وارونه کردن (کشتي) , وارونه شدن , کشتي زغال کش , عوارض بندري , خنک کردن , مانع سررفتن ديگ شدن , خنک شدن , ( ) دلسردشدن , واژگون شدن , افتادن
عاريدیکشنری عربی به فارسیلخت , عريان , ساده , اشکار , عاري , برهنه کردن , اشکارکردن , برهنه , عادي , پوچ , بي اثر
دعارلغتنامه دهخدادعار. [ دَع ْ عا ] (ع ص ) مفسد. ج ، دعارون . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به دعارة شود.
دعارلغتنامه دهخدادعار. [ دُع ْ عا ] (ع ص ) ج ِ داعر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به داعر شود.