عارضیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ ذاتی] (فلسفه) آنچه ثابت و اصلی نباشد.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] فرماندهِ لشکر بودن.
عارضیلغتنامه دهخداعارضی . [ رِ ] (اِخ ) قمی . صادقی کتابدار نویسد: شاعرپیشه است و به اردوی معلا رفت و آمد داشت طبع خوبی دارد و شعرش چنین است :یک شب نشد که درغم عشقت ز چشم و دل خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت .(مجمع الخواص ص 309).</p
عارضیلغتنامه دهخداعارضی . [ رِ ] (حامص ) شغل عارض داشتن . لشکرنویسی . عرض دادن لشکر.عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی ). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی . (تاریخ بیهقی ). بوسهل حمدوی مردی کافی است وی را عارضی
عارضیلغتنامه دهخداعارضی . [ رِ ] (ص نسبی ) نسبت است به عارض ، مقابل اصلی ، چنانکه گویند سکون عارضی ، حرکت عارضی ، حوادث و آفات عارضی و آنچه لاحق شود به چیزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
هاردیلغتنامه دهخداهاردی . (اِخ ) آلکساندر (1570-1632 م .). شاعردراماتیک فرانسه از مردم پاریس که به حفظ شکل تراژدی کلاسیک کمک بسیار کرد.
هاردیلغتنامه دهخداهاردی . (اِخ ) اگوست -فرانسوا (1824-1891 م .). گیاهشناس و گلکار فرانسوی . درپاریس متولد شد و به ورسای درگذشت . وی اولین مدیر مدرسه گلکاری ورسای بود.
هاردیلغتنامه دهخداهاردی . (اِخ ) آلفرد (1811-1893 م .). پزشک فرانسوی از مردم پاریس که در سال 1851 م . طبیب بیمارستان سن لوئی شد و در آنجا به تعلیم امراض جلدی پرداخت و در سال <span class="hl" d
هاردیلغتنامه دهخداهاردی . (اِخ ) تامس . رمان نویس انگلیسی که در سال 1840 در کنت نشین درسه متولد شد. در آغاز به تحصیل معماری پرداخت ، ولی چون شیفته ٔ ادبیات بود آن را رها کرد. از اولین رمان های او می توان اینها را نام برد: داروهای ناامیدی (<span class="hl" dir=
عارضینلغتنامه دهخداعارضین . [ رِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عارض (در حالت نصبی و جری ). رجوع به عارض شود : همه شکرلب و بادام چشم و پسته دهان بنفشه زلف و سیمین عارضین و گل رخسار. امیرمعزی .گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد
خوانشپریشی عارضیacquired dyslexia, alexiaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای خوانشپریشی در افراد باسواد دچار آسیب مغزی متـ . خوانشپریشی اکتسابی
عارضی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود عارضی بودن، خارجی بودن، غیرباطنی بودن، بیرون بودن، متعلق نبودن متعالی بودن، برتر بودن ازبیرون آمدن، تعلقگرفتن، افزوده شدن، اضافه شدن
عارضینلغتنامه دهخداعارضین . [ رِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عارض (در حالت نصبی و جری ). رجوع به عارض شود : همه شکرلب و بادام چشم و پسته دهان بنفشه زلف و سیمین عارضین و گل رخسار. امیرمعزی .گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد
عارضی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود عارضی بودن، خارجی بودن، غیرباطنی بودن، بیرون بودن، متعلق نبودن متعالی بودن، برتر بودن ازبیرون آمدن، تعلقگرفتن، افزوده شدن، اضافه شدن
خوانشپریشی عارضیacquired dyslexia, alexiaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای خوانشپریشی در افراد باسواد دچار آسیب مغزی متـ . خوانشپریشی اکتسابی