عافیلغتنامه دهخداعافی . (ع ص ) عفوکننده . (اقرب الموارد). بخشنده . (منتهی الارب ). || رائد. (اقرب الموارد). || خواهنده ٔ رزق و فضل و غیره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). طالب معروف و احسان . (مهذب الاسماء). || ناپدید و نیست و مندرس کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندرا
تلیسهheiferواژههای مصوب فرهنگستانگاو مادۀ بالغ جوانی که زادآوری نکرده یا در مرحلۀ شیردهی به اولین گوسالۀ خود است
حافیلغتنامه دهخداحافی . (اِخ ) بشر حافی . رجوع به بشر شود : بشر حافی را مبشر شد ادب سر نهاد اندر بیابان طلب ...مولوی .
حافیلغتنامه دهخداحافی . (ع ص ) نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوةً. برهنه پای . (منتهی الارب ). پابرهنه . (منتهی الارب ) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه ، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد. (جهانگشای جوینی ).آن یکی تا کعبه حافی میرودوآن یکی تا مسجد از خ
هافیلغتنامه دهخداهافی . (ع ص ) هاف . گرسنه . (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء). ج ، هُفاة، هافون . || مرغ بال زننده . ج ، هفاة، هوافی . (ناظم الاطباء).
عافیتلغتنامه دهخداعافیت . [ ی َ] (ع اِمص ) عافیة. صحت . سلامت . تندرستی : توبه سگالی که نیز باز نگردی سوی بلا گرت عافیت دهد این بار. ناصرخسرو.عافیت را نشان نمی یابم از بلاها امان نمی یابم . خاقانی .
عافینلغتنامه دهخداعافین . (ع ص ، اِ) ج ِ عافی (در حال نصبی و جری ). درگذرندگان از تقصیرات : و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس . (قرآن 134/3).
عفیلغتنامه دهخداعفی . [ ع ُ فی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عافی شود.
عفاتلغتنامه دهخداعفات . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) عفاة. ج ِ عافی . بخشندگان . آمرزندگان . رجوع به عافی و عفاة شود : تو ناامید گشتی از عمر خویشتن نومید شد به هر جااز تو عفات تو.مسعودسعد.
عفاتفرهنگ فارسی معین(عُ) [ ع . عفاة ] (ص .)جِ عافی . 1 - آمرزنده ، درگذرنده . 2 - مهمان ، خواهندة روزی .
عفاةلغتنامه دهخداعفاة. [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهمانان و واردشوندگان : و از مأثورات کرم و سخاء آن پادشاه دام ملکه آن است که ... بیرون از تشریفات حشم و... اطلاقات عفاة... هر سال هزار خروار غله ... منبرفرموده است . (المضاف الی بدایع
رعافیلغتنامه دهخدارعافی . [ رُ فی ی ] (ع ص نسبی ) مرد بسیاردهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). مرد بسیاردهش . || از رعاف به معنی باران بسیار. (از اقرب الموارد).
زین الدین اشعافیلغتنامه دهخدازین الدین اشعافی . [ زَ نُدْ دی ن ِ اَ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی الحلبی الاشعافی . رجوع به اشعافی شود.
معافیلغتنامه دهخدامعافی . [ م ُ فا] (اِخ ) ابن اسماعیل بن حسین بن ابی سنان شیبانی موصلی شافعی مکنی به ابی محمد وملقب به جمال الدین (متوفی به سال 631 هَ .ق ) مفسر، عارف به حدیث و ادب . ولادت و وفات وی در موصل اتفاق افتاد. او راست : «نهایةالبیان فی تفسیر قرآن »،
معافیلغتنامه دهخدامعافی . [ م ُفا ] (اِخ ) ابن عمران ازدی موصلی مکنی به ابومسعود (متوفی به سال 185 هَ . ق .) شیخ جزیره در عصر خویش ویکی از ثقات و حافظان حدیث بود. کتابهایی در سنن و زهد و ادب و جز اینها تألیف کرده است . (از اعلام زرکلی ج <span class="hl" dir="