عاقبدیکشنری عربی به فارسیتصفيه وتزکيه کردن , تنبيه کردن , توبيخ وملا مت کردن , ادب کردن , گوشمال دادن , مجازات کردن , کيفر دادن
عاقبلغتنامه دهخداعاقب . [ ق ِ ] (اِخ ) واپسین پیغامبران یعنی محمد (ص ). (مهذب الاسماء). نام پیغمبر مسلمانان . (اقرب الموارد).
عاقبلغتنامه دهخداعاقب . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) نائب مهتر و قائم مقام آن بعد از وی . (منتهی الارب ). || نائب و خلیفه ٔ پیشینیان در امر نیکو، و منه قول النبی (ص ) و أنا العاقب ؛ أی آخر الانبیاء. کسی که جانشین بزرگی شود و رتبت او بعد از آن است ، و منه جاءالسید و العاقب . (اقرب الموارد). || (اِ) هر
حاقبلغتنامه دهخداحاقب . [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حقب . آنکه شکمش قبض کرده باشد. (منتهی الارب ). کسی که حبس کند غائط خود را. || آنکه تنگش گرفته باشد: لا صلاة لحاقن و لا حاقب ؛ فسر الحاقن بالذی حبس بوله کالحاقب للغائط. || آنکه محتاج به تخلیه ٔ بول باشد و نتواند تا آنکه غائط وی حاضر شود. رجل
یعاقیبلغتنامه دهخدایعاقیب . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یعقوب . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ یعقوب ، به معنی کبک نر. (آنندراج ). و رجوع به یعقوب شود.
عاکبلغتنامه دهخداعاکب . [ ک ِ ] (ع ص ) انبوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ، عُکوب . || مرد ایستاده . متوقف . || شتران گردآمده بر حوض . (ناظم الاطباء).
عَاقَبَفرهنگ واژگان قرآنعقاب کرد - عقوبت کرد(کلمه عقاب به معناي مؤاخذه انسان است به نحوي ناخوشايد ، در مقابل کاري ناخوش آيند که عقاب شونده مرتکب شده ، و اگر اين مؤاخذه را عقاب ناميدهاند ، بدين مناسبت است که درعقب و دنباله ي عمل ناخوش آيندي قرار دارد)
عاقبتلغتنامه دهخداعاقبت . [ ق ِ ب َ] (ع اِ) عاقبة. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرجام . سرانجام : وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی . (تاریخ بیهقی ص 157).بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش وانکه بدی کرد هست ع
عاقبةلغتنامه دهخداعاقبة.[ ق ِ ب َ ] (ع اِ) پایان هر چیزی : و ﷲ عاقبة الامور. (قرآن 41/22). رجوع به عاقبت شود. || فرزند، یقال لیس له عاقبة؛ أی ولد. (منتهی الارب ). نسل . (اقرب الموارد). || تأمل در آخر کاری . (منتهی الارب ). ج ، عَواقب
عاقبةالامرلغتنامه دهخداعاقبةالامر. [ ق ِ ب َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ، ق مرکب ) آخر کار و سرانجام آن . در پایان : تا من از این امر و ولایت که هست عاقبةالامر چه آرم بدست . نظامی .تا عاقبةالامر دلیلش نماند ذلیلش کردم . (گلستان ).
متعاقبلغتنامه دهخدامتعاقب . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) از پی آمده . (فرهنگ فارسی معین ). || (ق ) عقب . دنباله . (فرهنگ فارسی ایضاً) : متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته . (مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ
متعاقبلغتنامه دهخدامتعاقب . [ م ُ ت َ ق ِ] (ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده . (غیاث ) (آنندراج ). در پی و متوالی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پی در پی . || از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).- متعاقب هم ؛ ازپس هم . (ناظم الاطباء
معاقبلغتنامه دهخدامعاقب . [ م ُ ق َ ] (ع ص ) شکنجه شده و عقوبت کرده شده و عذاب کرده شده . (ناظم الاطباء). آن که به سزای عمل بد خویش رسیده . عقوبت شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیروی کرده و از پس کسی در آمده . (ناظم الاطباء). کسی که دیگری از پی او در آمده یا سوار شده <span class="hl"
معاقبلغتنامه دهخدامعاقب . [ م ُق ِ ] (ع ص ) در پی کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیروی کننده و پس کسی درآینده . (ناظم الاطباء). || عقوبت و عذاب کننده . (غیاث ) (آنندراج ). شکنجه کننده و عذاب کننده . (ناظم الاطباء). || آن که با دیگری کاری را با نوبت می کند. (ناظم الاطباء).
تعاقبلغتنامه دهخداتعاقب . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) پیروی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از پس یکدیگر درآمدن . (زوزنی ) (از دهار) (از آنندراج ): لایتعاقب علیه اللیل و النهار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). تعاقب هر دو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان .... مصروف