عالم ملکوتلغتنامه دهخداعالم ملکوت . [ ل َ م ِ م َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )عالم جبروت و عالم مجردات است . (ناظم الاطباء). ملاصدرا گوید: عالم شهادت مانند قشر است نسبت به عالم ملکوت و مانند قالب است به قیاس به عالم روح . عالم ملکوت مقابل عالم شهادت است . (از اسفار ج 3<
حالملغتنامه دهخداحالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلم . محتلم . (منتهی الارب ). || بالغ. (منتهی الارب ). خواب دیده . بجای مردان یا زنان رسیده . خود را شناخته . ج ، حالمون . (مهذب الاسماء).
عالم ملکوت اسفللغتنامه دهخداعالم ملکوت اسفل . [ ل َ م ِ م َ ل َ ت ِ اَ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عالم مثل معلقه و صور مقداری است . (رسائل ملاصدرا ص 151، 283). و رجوع به شرح منظومه ص 183 شود.
عالم ملکوت اعلیلغتنامه دهخداعالم ملکوت اعلی . [ ل َ م ِ م َ ل َ ت ِ اَ لا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم غیب و عالم مجردات محض و عقول است . (از شرح منظومه ص 183 و رسائل ملاصدرا ص 151). و رجوع به عالم غیب شود.
عالم مجرداتلغتنامه دهخداعالم مجردات . [ ل َ م ِ م ُ ج َرْ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عالم عقول و نفوس . رجوع به عالم ملکوت شود.
جهان زندهلغتنامه دهخداجهان زنده . [ ج َ ن ِ زِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای باقی . عالم امر. عالم ملکوت . (فرهنگ فارسی معین ).
روحانیفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه مربوط به روح و روان باشد.۲. (صفت نسبی، اسم) دانشمند و پیشوای دینی؛ فقیه.۳. معنوی.۴. دینی؛ مذهبی.۵. دارای پارسایی و صفا.۶. مربوط به عالم ملکوت.
عالم امرلغتنامه دهخداعالم امر. [ ل َ م ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم ارواح و عالم ملائکه . (از غیاث اللغات ). آنچه موجود شد. بدون سبب عالم امر گویند و گاه بجای عالم ملکوت عالم امر گویند. (تعریفات جرجانی ).
روان گردلغتنامه دهخداروان گرد. [ رَ گ ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت ، و گرد بمعنی شهر است . (آنندراج ) (انجمن آرا). ملکوت . (ناظم الاطباء). رجوع به روان کردشود. || قوت و توانایی . (ناظم الاطباء).
عالمدیکشنری عربی به فارسیدانشور , دانش پژوه , محقق , اهل تتبع , اديب , شاگر ممتاز , عالم , دانشمند , جهان , دنيا , گيتي , روزگار
عالمفرهنگ فارسی عمید۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.٢. [مجاز] خَلق.٣. [قدیمی] روزگار.⟨ عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.⟨ عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.⟨ عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خدا است؛ عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد؛ جهان
عالملغتنامه دهخداعالم . [ ل َ ] (ع اِ) کلیه ٔ مخلوقات . بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق . و گفته شده است که ویژه ٔ ذوی العقول است .ج ، عالَمون و علالم و عوالم . (اقرب الموارد). چیزی است که بدان امری شناخته شود و علامت گذارده شود. (تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح فلسفه ، عب
عالملغتنامه دهخداعالم . [ ل ِ ] (ع ص ) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل . ج ، عُلاّم و عالمون . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) : چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار. ناصرخسر
حدوث عالملغتنامه دهخداحدوث عالم . [ ح ُ ث ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح کلام و فلسفه ) مسبوق به عدم بودن جهانست . و این مسئله از مسائل غامض علم کلام و فلسفه است و عده ای از فلاسفه ٔ اسلام درباره ٔ آن کتب مستقل نوشته اند چنانکه دوازده کتاب که در این باره نوشته شده در الذریعه ج <span clas
حدودالعالملغتنامه دهخداحدودالعالم . [ ح ُ دُل ْ عا ل َ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح جغرافیا) مرزهای جهان . || (اِخ ) نام کتابی مشهور که در 372 هَ . ق . تألیف شده است .
حسن صاحب معالملغتنامه دهخداحسن صاحب معالم . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ م َ ل ِ ](اِخ ) رجوع به حسن بن زین الدین علی شهید ثانی شود.
خان عالملغتنامه دهخداخان عالم . [ ن ِ ل َ ] (اِخ ) برخورداربیک . یکی از امراءو بزرگان هند است که در دوره ٔ شاه عباس اول بسفارت از طرف جهانگیرشاه ملک هند با اسباب و یراق و تجملات بزرگانه به ایران آمد و در وقت بازگشت شاه عباس نیز زینل بیک بیگدلی شاملوتو شمال باشی را متقابلاً همراه او به رسالت بهند
حی العالملغتنامه دهخداحی العالم . [ ح َی ْ یُل ْ ل َ ] (ع ، اِ مرکب ) نباتی است که همیشه سبز و خرم باشدو در فارسی همیشک جوان خوانند. (آنندراج ) (غیاث ).