عاليدیکشنری عربی به فارسیقوي , سنگين , ارجمند , رفيع , عالي , بلند , بزرگ , بلند پايه , مغرورانه , باصداي بلند , بلند اوا , پر صدا , گوش خراش , زرق وبرق دار , پرجلوه , رسا , مشهور
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
مدار هالهایhalo orbitواژههای مصوب فرهنگستانمداری که در آن فضاپیما در همسایگی یک نقطة لاگرانژی باقی میماند و یک حلقة دایرهای یا بیضوی را طی میکند
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
عالیفرهنگ فارسی عمید۱. بسیار خوب؛ دارای کیفیت خوب: پرداخت عالی فیلم.۲. دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر: تحصیلات عالی، دستپخت عالی.۳. بزرگ؛ مهم.۴. (قید) بهطور بسیار خوب: عالی ساز میزند.۵. [قدیمی] رفیع؛ بلند.
عالیلغتنامه دهخداعالی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوراردکان و سه هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا و دارای 36 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
اعلي الدرجاتدیکشنری عربی به فارسیعالي , بالا ترين , بيشترين , درجه عالي , صفت عالي , افضل , مبالغه اميز
مستوي عاليدیکشنری عربی به فارسیفراز , بلند , مرتفع , عالي , جاي مرتفع , بلند پايه , متعال , رشيد , زياد , وافر گران , گزاف , خشمگينانه , خشن , متکبر , متکبرانه , تند زياد , باصداي زير , باصداي بلند , بو گرفته , اندکي فاسد