عامرلغتنامه دهخداعامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن النخع از قحطان جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).
عامرلغتنامه دهخداعامر. [ م ِ ] (اِخ ) از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است . (معجم قبائل العرب ).
عامرلغتنامه دهخداعامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی است از آل ربیعه به شام و منزل و مأوای آنان در بادیة الشام است . (از معجم قبائل العرب ).
عامرلغتنامه دهخداعامر. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن صعصعة از هوازن از عدنانیة. جد جاهلی است . (از الاعلام زرکلی ).
چکشhammerواژههای مصوب فرهنگستان1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیمها ضربه میزند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبهای به کار میرود
حامرلغتنامه دهخداحامر. [ م ِ ] (اِخ ) موضعی است ازدیار غطفان ، نزدیک اُرُل از شربه . شاید مراد امرؤالقیس از حامر در بیت ذیل همین موضع است : قعدت له و صحبتی بین حامرو بین اکام بعد ما متأمل .(معجم البلدان ).
حامرلغتنامه دهخداحامر. [ م ِ ] (اِخ ) ناحیتی است میان رَقّة و مَبِج کنار شط فرات . اخطل گفته است : و ما مَزبد یعلو جلامیدُ حامریشق الیها خیزُراناً و غرقداً...(معجم البلدان ).
حامرلغتنامه دهخداحامر. [ م ِ ] (اِخ ) وادیی است در پشت یبرین در ریگ بنی سعد، و معتقد بودند که هیچکس بدان جا نرسیده است . (معجم البلدان ).
حامرلغتنامه دهخداحامر. [ م ِ ] (اِخ ) وادیی است در سماوه طرف شام ازآن ِ بنی زهیربن جناب از بنی کلب ،و در آن مارها بسیار باشد. نابغه گوید : سأربط کلبی ان یریبک نبحه و ان کنت ارعی مُسحلان َ و حامراً.ابن سکیت درباره ٔ مسحلان و حامر گفته دو وادی در شام است .<b
عامرةلغتنامه دهخداعامرة. [ م ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عامر. آبادکننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || معمور. آباد. || به مجاز، انباشته و پر : به اندک زمانی آن مال بسیار را بخزانه ٔ عامره میرسانیم . (حبیب السیر ج 3 ص <span class="hl" dir="ltr
عامریلغتنامه دهخداعامری . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساحل بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 33 هزارگزی جنوب باختر اهرم در ساحل دریا، کنار راه ساحلی سابق . محلی است جلگه ٔ گرمسیر، مرطوب و مالاریایی . 416 تن سکنه دارد. آب آن
عامریلغتنامه دهخداعامری . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال دیلم و شش هزارگزی ساحل در کنار راه فرعی دیلم به هندیجان . محلی است جلگه ٔ گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 500 تن سکنه
ابوعمرانلغتنامه دهخداابوعمران . [ اَ ع ِ ] (اِخ ) ابن عامر عبداﷲ یحصبی دمشقی . رجوع به ابن عامر... شود.
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عامر انصاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن عامر...) شود.
عامر عنزیلغتنامه دهخداعامر عنزی . [ م ِ رِ ع َ ] (اِخ ) عامربن ربیعةبن کعب العنزی از صحابیان و ولات است . وی در تمام جنگها حضرت رسول را همراهی کرد و هم او را عثمان بن عفان در موقع مسافرت به مکه جانشین خود قرار داد. و او راست : 22حدیث در صحیحین مسلم و بخاری و از صح
عامرةلغتنامه دهخداعامرة. [ م ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث عامر. آبادکننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || معمور. آباد. || به مجاز، انباشته و پر : به اندک زمانی آن مال بسیار را بخزانه ٔ عامره میرسانیم . (حبیب السیر ج 3 ص <span class="hl" dir="ltr
عامریلغتنامه دهخداعامری . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساحل بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 33 هزارگزی جنوب باختر اهرم در ساحل دریا، کنار راه ساحلی سابق . محلی است جلگه ٔ گرمسیر، مرطوب و مالاریایی . 416 تن سکنه دارد. آب آن
عامریلغتنامه دهخداعامری . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال دیلم و شش هزارگزی ساحل در کنار راه فرعی دیلم به هندیجان . محلی است جلگه ٔ گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 500 تن سکنه
دیر ابن عامرلغتنامه دهخدادیر ابن عامر. [ دَ رِ اِ ن ِ م ِ ] (اِخ ) محل آن نامعلوم است و ذکر آن در اشعار عیاش الضبی آمده است . (از معجم البلدان ).
حایط بنی عامرلغتنامه دهخداحایط بنی عامر. [ ی ِ طِ ب َ م ِ ] (اِخ ) محلی است نزدیک مکه که راه آن شعبی است ، میان دو کوه وآخر آن بطن عرفة است . رجوع به نزهةالقلوب ص 8 شود.
شیخ عامرلغتنامه دهخداشیخ عامر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) دهی در دوفرسخی کمتر میانه ٔ شمال و جنوب بیرم فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
قیس بنی عامرلغتنامه دهخداقیس بنی عامر. [ ق َ ب َ م ِ ] (اِخ ) مجنون بن ملوح بن مزاحم عامری . شاعری است عاشق پیشه از مردم نجد. وی اگرچه دیوانه نبود، ولی به مجنون ملقب گردید چه در عشق لیلی دختر سعد که از کودکی با هم پرورش یافته بودند دچار حیرت و سرگشتگی شد و در این حالت شعر میگفت و با ددان و جانوران ان