عاکففرهنگ فارسی عمید۱. کسی که در مسجد یا در گوشهای برای عبادت مقام میکند؛ گوشهگیر؛ گوشهنشین.۲. (تصوف) کسی که از دنیا قطع علاقه میکند و فقط به خدا میپردازد.۳. حاضر؛ مقیم.
عاکفلغتنامه دهخداعاکف . [ ک ِ ] (ع ص ) به جایی مقیم شونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عاکفون و عُکف ّ و عکوف . (اقرب الموارد) : و المسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواءالعاکف فیه و الباد. (قرآن 25/22)؛ و مسجد الحرام ر
عاکففرهنگ فارسی معین(کِ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه گیرنده ، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد.
عاکففرهنگ نامها(تلفظ: ākef) (عربی) (در قدیم) آن که در جایی مقدس برای عبادت اقامت دائم داشته باشد، معتکف ؛ (به گونهای احترام آمیز) حاضر و مقیم .
حاقفلغتنامه دهخداحاقف . [ ق ِ ] (ع ص ) کج . کژ. و فی الحدیث : فاذا ظبی حاقف ؛ ای رابض فی حقف من الرمل او یکون منطویاً کالحقف و قد انحنی و انثنی فی نومه . (منتهی الارب ). آهوئی که در اثر جراحت و جز آن در خواب کژ و دوتا گردد، و یا به زانو درآمده در ریگ توده و یا درهم پیچ
عاقفلغتنامه دهخداعاقف . [ ق ِ ] (ع ص ) شاة عاقف ؛ گوسپند عقاف زده که او را مرض عُقاف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
عَاکِفُفرهنگ واژگان قرآنملازم - مقيم (ازعکوف به معناي ملازمت و ايستادن نزد چيزي است. در عبارت "سَوَاءً ﭐلْعَاکِفُ فِيهِ " منظور از "عاکف فيه "کسي است که مقيم مکه باشد)
هایکوواژهنامه آزادسبکی ژاپنی از شعر کوتاه در سه مصرع. معادل پارسی آن تکواره ای است که فقط از لحاظ مفهومی شبیه هایکو است نه دستوری.
حسن عاکفلغتنامه دهخداحسن عاکف .[ ح َ س َ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) ابن علی سلانیکی شاعر، متخلص به عاکف از کتّاب اورنوسی ، درگذشته ٔ 1243 هَ . ق . است . دیوان شعر ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 301).
عاکفانواژهنامه آزادبازدارنده خود، گوشهگیرنده، مقیم، معتکف، گوشهنشین، کسی که در مسجد یا در گوش های برای عبادت مقام کند
حسن عاکفلغتنامه دهخداحسن عاکف .[ ح َ س َ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) ابن علی سلانیکی شاعر، متخلص به عاکف از کتّاب اورنوسی ، درگذشته ٔ 1243 هَ . ق . است . دیوان شعر ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 301).
معتکف شدنفرهنگ مترادف و متضادگوشهگیر شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویهنشین شدن، مقیم شدن، عاکف شدن، گوشهنشین شدن
معتکففرهنگ مترادف و متضاد۱. زاویهنشین، عاکف، خلوتگزیده، عزلتنشین، گوشهگیر، گوشهنشین، معتزل، مقیم ۲. زاهد، متعبد
عَاکِفُفرهنگ واژگان قرآنملازم - مقيم (ازعکوف به معناي ملازمت و ايستادن نزد چيزي است. در عبارت "سَوَاءً ﭐلْعَاکِفُ فِيهِ " منظور از "عاکف فيه "کسي است که مقيم مکه باشد)
عاکفانواژهنامه آزادبازدارنده خود، گوشهگیرنده، مقیم، معتکف، گوشهنشین، کسی که در مسجد یا در گوش های برای عبادت مقام کند
حسن عاکفلغتنامه دهخداحسن عاکف .[ ح َ س َ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) ابن علی سلانیکی شاعر، متخلص به عاکف از کتّاب اورنوسی ، درگذشته ٔ 1243 هَ . ق . است . دیوان شعر ترکی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 301).