عبور

'obur

معنی

گذر کردن از جایی یا راهی؛ راه پیمودن؛ گذشتن.
⟨ عبورومرور: آمدورفت.

مترادف

۱. تردد، گذار، گذر
۲. ردشدن، گذشتن
۳. مرور

برابر پارسی

گذار، گذر

جست‌وجوی دقیق

عبور

دیکشنری عربی به فارسی

دوراهي , محل تقاطع , عبور , گذر

عبور

فرهنگ فارسی عمید

= شِعرا = شعرای یمانی

عبور

فرهنگ فارسی عمید

گذر کردن از جایی یا راهی؛ راه پیمودن؛ گذشتن.&lang; عبورومرور: آمدورفت.

عبور

لغت‌نامه دهخدا

عبور. [ ع َ ](اِخ ) نام ستاره ای است که بعد از جوزا درآید. (غیاث اللغات ). شعری عبور؛ یکی از دو شعری و آن سپس جوزاست . آن را عبور نامند چون از حجره گذرد. (اقرب الموارد). نام ستاره ای که بعد جوزا درآید. (منتهی الارب ).

عبور

لغت‌نامه دهخدا

عبور. [ ع ُ ] (ع مص ) درگذشتن از نهر و وادی . (اقرب الموارد). گذشتن از نهر و جوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر آب گذشتن . (تاج المصادر) (غیاث اللغات ) (المنجد). || شکافتن راه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). || مطلق گذر کردن از راهی . (غیاث اللغات ).<b

جست‌وجوی هم‌آوا

سد اَبر

cloud bar

واژه‌های مصوب فرهنگستان

کنارۀ ضخیم اَبر که با نزدیک شدن چرخند حارّه‏ای قوی یا توفند در افق ظاهر می‌شود

قضیۀ رستۀ بئر

Baire category theorem

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قضیه‌ای که بر طبق آن هر فضای سنجه‌ای کامل یک مجموعۀ رسته‌دوم است

حبور

لغت‌نامه دهخدا

حبور. [ ح َب ْبو ] (ع اِ) بچه ٔ حباری . بچه ٔ شوات . جوجه ٔ هوبره . چوزه ٔ چرز. ج ِ حبابیر. (منتهی الارب ).

حبور

لغت‌نامه دهخدا

حبور. [ ح ُ ] (ع مص ) حَبر. حَبَر. حَبْرَة. شاد شدن . (غیاث ). شادمانه شدن . (زوزنی ). شادمانی کردن . (دهار). || شاد کردن . (غیاث ). شادمانه کردن . حبر. (ترجمان القرآن ). و رجوع به حبر شود.

حبور

لغت‌نامه دهخدا

حبور. [ ح ُ / ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حبر. دانایان . || آثار نعمت . || امثال . نظائر.

جست‌وجوی مشابه

عبورکرده

لغت‌نامه دهخدا

عبورکرده . [ ع ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرورکرده . درگذشته . پریده .

عبورگاه

لغت‌نامه دهخدا

عبورگاه . [ ع ُ ] (اِ مرکب ) محل عبور. معبر. راه .

عبوردادن

دیکشنری فارسی به ترکی

geçit vermek

عبورومرور

فرهنگ مترادف و متضاد

آمدوشد، تردد، رفتوآمد، گذر

عبورکردن

دیکشنری فارسی به ترکی

aşmak

جست‌وجوی متن

transit

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ترانزیت، عبور، گذر، عبور و مرور، راه عبور، حق العبور، عبور کردن

إِجازَة مُرُورٍ

دیکشنری عربی به فارسی

جواز عبور , مجوز عبور و مرور , پروانه عبور و مرور

گذرگاه

فرهنگ فارسی عمید

جای گذشتن و عبور کردن؛ گذر؛ محل عبور.

traversed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

عبور کرد، پیمودن، گذشتن از، قطع کردن، طی کردن، عبور کردن

passable

دیکشنری انگلیسی به فارسی

قابل قبول، قابل عبور، گذرپذیر، عبور کردنی

جست‌وجوی هم‌آغاز

عبور و مرور

لغت‌نامه دهخدا

عبور و مرور. [ ع ُ رُ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آمد و شد: در برخی از معابر نویسند که عبور و مرور ممنوع است .

عبور کردن

لغت‌نامه دهخدا

عبور کردن . [ ع ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . درگذشتن . مرور کردن . پیمودن راه را.

عبور دادن

لغت‌نامه دهخدا

عبور دادن . [ ع ُ دَ ] (مص مرکب ) گذر دادن . گذراندن .

عبورکرده

لغت‌نامه دهخدا

عبورکرده . [ ع ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرورکرده . درگذشته . پریده .

عبورگاه

لغت‌نامه دهخدا

عبورگاه . [ ع ُ ] (اِ مرکب ) محل عبور. معبر. راه .

جست‌وجوی هم‌قافیه

حق العبور

لغت‌نامه دهخدا

حق العبور. [ ح َق ْ قُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) راهداری . حق زنجیر . || ترانزیت . (فرهنگستان ).

شعری العبور

لغت‌نامه دهخدا

شعری العبور. [ ش ِ رَل ْ ع َ ] (اِخ ) شعرای عبور. نام ستاره ای که بعد جوزا برآید. (منتهی الارب ). و رجوع به شعرای عبور شود.

شعرای عبور

لغت‌نامه دهخدا

شعرای عبور. [ ش ِ ی ِ ع َ ] (اِخ ) نام دیگر شعرای یمانی است . (از جهان دانش ). شعرای یمانیه . کلب اصغر. کلب مقدم . (یادداشت مؤلف ).

ام عبور

لغت‌نامه دهخدا

ام عبور. [ اُم ْ م ِ ع َ ب ْ بو ](ع اِ مرکب ) کفتار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سختی و بلا. (ناظم الاطباء). بلا. (آنندراج ).

غير قابل للعبور

دیکشنری عربی به فارسی

غير قابل عبور , صعب العبور , بي گدار , نا گذرا

ترجمه مقاله