عتابلغتنامه دهخداعتاب . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی العیص بن امیة. از والیان اموی و از قریش و از مردم مکه و صحابه است . وی مردی شجاع ، عاقل و از اشراف عرب بود. رسول (ص ) در عام الفتح او را بر مکه گماشت و ابوبکر نیز او را ابقاء کرد و تا به سال 13 هَ .
عتابلغتنامه دهخداعتاب . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) ابن ورقاء الریاحی . از شجاعان و از امیران عرب است و از امرای مصعب بن زبیر است . او را امارت اصفهان داد و به جنگ خوارج ری فرستاد به ری برفت و با خارجیان جنگی سخت کرد و ری را به قهر تصرف کرد و سپس حجاج او را به جنگ شیب بن یزید فرستاد و او با لشکریان
عتابلغتنامه دهخداعتاب . [ ع ِ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن . || خشمگینی پیدانمودن . || یاد کردن خشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ملامت کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : با بخت در عتابم و با روزگار هم وز یار در حجابم و از غ
عتابلغتنامه دهخداعتاب . [ ع ُت ْ تا ] (اِخ ) نام شخصی است که مخترع خارا بوده و آن پارچه ای است موجدار که از ابریشم میبافند. (برهان ). رجوع به عتابی شود.
حطابلغتنامه دهخداحطاب . [ ح َطْ طا ] (اِخ ) (902 - 954 هَ . ق .). محمدبن محمدبن عبدالرحمن رعینی مالکی که در طرابلس وفات یافت . او راست : 1- تحریرالکلام فی مسائل الالتزام که <span class="hl" d
حطابلغتنامه دهخداحطاب . [ ح َطْ طا ] (اِخ ) ابن حارث . صحابیست و بعضی به خاء معجمه گفته اند. وی از مهاجرین حبشه است و در راه حبشه وفات کرد.
حطابلغتنامه دهخداحطاب . [ ح َطْ طا ] (اِخ ) رازی ، مکنی به ابی عبداﷲ.او راست : کتاب المشیخة و کتاب السداسیات . وی در نیمه ٔ دوم سده ٔ پنجم و نیمه ٔ اول قرن ششم هجری میزیست .
حطابلغتنامه دهخداحطاب . [ ح َطْ طا ] (ع ص ) هیزم فروش . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). هیمه گردکن . هیمه فروش .منسوب به حطب . (الانساب ). || بعیرحطاب ؛ شتر که خرده چوب و هیزم ریزه ها خورد. (از منتهی الارب ).
عتابیلغتنامه دهخداعتابی . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) لقب ابوالعتاهیه است . رجوع به ابوالعتاهیه و محمدابوعبداﷲ شود.
عتابیلغتنامه دهخداعتابی . [ ع ُ ](ص نسبی ، اِ) قسمی از خارا که جامه ای معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خارایی موجدار منسوب به محله ای از بغداد. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 202). و در این بیت منوچهری به تشدید تاء آمده است : یا
خطاب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. صدازدن، مخاطب قرار دادن، نامیدن ۲. سرزنش کردن، عتاب کردن، مورد عتاب قرار دادن
عتاب و خطابلغتنامه دهخداعتاب و خطاب . [ ع ِ ب ُ خ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سرزنش . ملامت . تندی در سخن . رجوع به عتاب شود.
عتابیلغتنامه دهخداعتابی . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) لقب ابوالعتاهیه است . رجوع به ابوالعتاهیه و محمدابوعبداﷲ شود.
هذمةبن عتابلغتنامه دهخداهذمةبن عتاب . [ هََ ذَ م َ ت ِ ن ِ ع َت ْ تا ] (اِخ ) از بنی طی است . (منتهی الارب ).
ابوعتابلغتنامه دهخداابوعتاب . [ اَ ع َت ْ تا ] (اِخ ) سهل بن حماد دلال . از روات حدیث است و از شعبه روایت کند.
پرعتابلغتنامه دهخداپرعتاب . [ پ ُ ع ِ ] (ص مرکب ) پرملامت . پرپرخاش : رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش که شد ز شیوه ٔ آن چشم پرعتاب خجل .حافظ.