عجابلغتنامه دهخداعجاب . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) کار نیک شگفت . (منتهی الارب ). آنچه تجاوز کند از حد عجب . (اقرب الموارد) : من رآنی فقد رأی ̍ اﷲ گوی کاین نظر بس عجاب دیدستند. خاقانی .|| امر عجاب و شی ٔ عجاب ؛ آنچه از آن تعجب کنند. (اقرب
عجابلغتنامه دهخداعجاب . [ ع ُج ْ جا ] (ع ص ) کار نیک شگفت و درگذرنده از حد در شگفتی . || آنچه از آن تعجب کنند. (اقرب الموارد).
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (اِخ ) یا جهان ، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه : روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایه ٔ اقبال بر منزل حجاب (ن ل : جهان ) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3</span
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .ا
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (اِخ ) دخت عبداﷲ شیخه ٔ صالحه ، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هَ . ق . درگذشت . (درر الکامنة ج 2 ص 6).
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (ع اِ) حاجب . حاجبان . پرده داران . چوبداران . خرم باشان . سادنان . بوابان . حدّادان . دربانان . آذنان . آنانکه مردمان را بازدارند. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است : و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل و آلت
علی عجابیلغتنامه دهخداعلی عجابی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن مبارک عجابی . وی قرائت را از کسائی فراگرفته و در حروف یسیره با او مخالف شده است . (از الفهرست ابن الندیم ).
عجیبلغتنامه دهخداعجیب . [ ع َ ] (ع ص ) کار شگفت . ج ، عِجاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : عجیب نیست که از طین بدر کند گل و نسرین همان که صورت آدم کند سلاطه ٔ طین را. سعدی .|| خوش آیند از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || امری
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) نام برادر بزرگ موسی . (برهان ) (ناظم الاطباء). نام پیغمبری معروف . (دهار). نام پیغمبری که برادر کلان موسی بود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || اولین کشیش و روحانی بزرگ عبریها. (قاموس کتاب مقدس ). || نام خلیفه ٔ بغداد که هارون الرشید میگفتند. (آنندراج ). رجوع به ه
هارونیلغتنامه دهخداهارونی . (حامص ) عمل هارون . قاصدی . || نقیبی . || پاسبانی . (غیاث اللغات ) : در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست . خاقانی .روح شیدا شد ز هول موکبش بهر هارونی میان بست آسمان . <p cl
اعجوبةلغتنامه دهخدااعجوبة. [ اُ ب َ ] (ع ، اِ) کار شگفت و شگفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجیب و آنچه مردم را در تعجب اندازد نه بغیر همزه [ یعنی عجوبة ] . (از مزیل الاغلاط از غیاث اللغات و آنندراج ). کار عجیب . (مؤید الفضلاء). اسم است مر چیزی را که شگفت آور باشد. (از اقرب الموارد). شگفت
عجبلغتنامه دهخداعجب . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی . (منتهی الارب ). شگفتگی . (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی . کار شگفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) :</span
اعجابلغتنامه دهخدااعجاب . [ اِ ] (ع مص ) بشگفت آوردن کسی را: اَعجبه ؛ بشگفت آورد آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به شگفت آوردن . (آنندراج ). بتعجب آوردن کاری کسی را. (از اقرب الموارد). بر چیزی تعجب آوردن و عجب دانستن . (منتخب از غیاث اللغات ). بشگفتی افکندن . (یادداشت بخط مؤلف ): «فاشار
استعجابلغتنامه دهخدااستعجاب . [اِ ت ِ ] (ع مص ) شگفتی . شگفتی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بشگفت آمدن از چیزی . (منتهی الارب ).- استعجاب کردن ؛ عجیب شمردن . غریب شمردن .