هزیمتلغتنامه دهخداهزیمت . [ هََ م َ ] (ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست . گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست . ضد فتح : هزیمت به هنگام بهتر که جنگ چو تنها شدم نیست جای درنگ . فردوسی .در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردورنه مج
ازمتلغتنامه دهخداازمت . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) آهسته تر. باوقارتر: فلان ازمت الناس ؛ ای اوقرهم . (منتهی الارب ).
نطقفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت ۲. تکلم، گویایی ≠ عجمت، گنگی
غتمةلغتنامه دهخداغتمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِمص ) عجمیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن پیدا نتوان گفتن . فصاحت نداشتن . (ناظم الاطباء). عجمت در سخن : تقول فی منطقه غتمة. (اقرب الموارد).