عداتلغتنامه دهخداعدات . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِعادی . عداة. دشمنان . رجوع به عداة شود : انبیا را امتحان کرده عدات تا شده ظاهر ازیشان معجزات .مولوی .
حداثلغتنامه دهخداحداث . [ ح ُدْ دا ] (ع ص ، اِ) جماعتی که سخن کنند. جمع است برخلاف قیاس حملاً علی نظیره سامر و سمار: فوجدت (فاطمة) عنده (النبی ) حداثاً؛ ای جماعة یتحدثون . (منتهی الارب ).
حدادلغتنامه دهخداحداد. [ ح َدْ دا] (اِخ ) اسکندرانی . ظافربن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف الجذامی الاسکندرانی معروف به حداد شاعر ادیب . حافظ سلفی و گروهی از اعیان از وی روایت کنند. وفات او بمصر در محرم سال (529هَ . ق .) بود، و از اوست :حکم العیون علی الق
شوایبلغتنامه دهخداشوایب . [ ش َ ی ِ ] (ع اِ) شوائب . ج ِ شائبة. آلودگیها : و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. (جهانگشای جوینی ). و جانبین از شوایب خلاف صافی ، خراسان از طغات و عدات پاک گشت . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به شوائب و شائبة شود.
دعداتلغتنامه دهخدادعدات . [ دَ ع َ ] (ع اِ) ج ِ دَعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به دعد شود.
معداتلغتنامه دهخدامعدات . [ م ُ ع ِدد ] (ع اِ) عبارت از چیزی است که شی ٔ برآن متوقف است اما در وجود با آن مشترک نیست مانند قدمها که به مقصود رساننده است اما در وجود با آن مشترک نیست . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به معدة و ترکیب علل معده ذیل علل شود.
مقعداتلغتنامه دهخدامقعدات . [ م ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقعدة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقعدة شود. || غوکها. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چوزه ٔ مرغ سنگخوار پیش از آنکه برخیزد. (آنندراج ). بچه های مرغ سنگخوار پیش از آنکه برخیزد. (ناظم الاطباء) (از اق