عدتلغتنامه دهخداعدت . [ ع ِدْ دَ ] (ع اِ)عِدّة. شمار. (آنندراج ). || ایام طلاق زنان که در آن مدت شوهر نکنند. برای مطلقه سه حیض یا سه ماه و برای بیوه چهار ماه و ده روز وعدت زنان حامله وضع حمل است . (آنندراج ) : چون مدت عدت بسرآمد عقد نکاحش بستند. (گلستان ). رجوع به عدة
ردیابی کمکدارaided trackingواژههای مصوب فرهنگستانردیابی هدف متحرک در زاویه یا ارتفاع یا مسافتی معین با استفاده از سازوکار ردیابی راداری یا لیزری یا بصری یا حرارتی یا ترکیبی از آنها
چَفتۀ هوبَریshoulder arch 1, caernarvon arch 1, square-headed trefoil arch 1, shoulder-headed arch 1واژههای مصوب فرهنگستانصورت ساختهشدۀ قوس هوبَری
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
ساز و عدتلغتنامه دهخداساز و عدت . [ زُ ع ُدْ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و برگ . برگ و ساز. ساز و اهبت : و کیخسرو و لشکر او با ساز و عدت تمام روی بدیشان نهادند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 4). خدمات پسندیده کرده و بمال و ساز و عدت م
بی عدتیلغتنامه دهخدابی عدتی . [ ع ُدْ دَ ] (حامص مرکب ) فقدان ساز و برگ و سلاح . بی مهماتی : و ما را چنان مانداز بیعدتی و لشکر که هر کسی را در ما طمع می افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). و رجوع به عُدّة شود.
افتضاضلغتنامه دهخداافتضاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دوشیزگی ربودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوشیزگی ببردن . (المصادر زوزنی ). || اندک اندک ریختن آب را و به آب روان رسیدن و بر وقت خروج آب رسیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کم کم آب ریختن یا ساعت خروج آب به آن رسیدن
ساز و عدتلغتنامه دهخداساز و عدت . [ زُ ع ُدْ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و برگ . برگ و ساز. ساز و اهبت : و کیخسرو و لشکر او با ساز و عدت تمام روی بدیشان نهادند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 4). خدمات پسندیده کرده و بمال و ساز و عدت م
مباعدتلغتنامه دهخدامباعدت . [ م ُ ع َدَ ] (ع اِمص ) (از مباعدة عربی ) دوری و مفارقت و جدایی و دوری و رحلت و مهاجرت و مهجوری از خدمت . (ناظم الاطباء) : و زنگ سینه ٔ وی را در هجر و مباعدت خود برزدود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span
مساعدتلغتنامه دهخدامساعدت . [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدة. مساعده . یاری کردن . (غیاث ). مدد کردن . کمک کردن . کمک . یاری . یارمندی . دستیاری . همراهی . معاضدت . معاونت . موافقت : عشق خوش است ار مساعدت بود از یاریار مساعد نه اندک است و نه بسیار. <p class="aut