عدویلغتنامه دهخداعدوی . [ ع َ دَ وی ی ] (ع اِ) گیاه صیفی که بعد ازگذشتن بهار روید. (از قطرالمحیط). عدویة. (از منتهی الارب ). || درختهای کوچک که شتر خورد. (قطرالمحیط). عدویة. (منتهی الارب ). || گوسفندکوچک چهل روزه . (قطرالمحیط). عدویة. (منتهی الارب ).
عدویلغتنامه دهخداعدوی . [ ع َ وی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن مبارک بن مغیرة مکنی به ابوعبدالرحمن از مشاهیر ادباء بود در نحو و لغت دستی داشت از تألیفات اوست : اقامة اللسان علی صواب المناطق ، غریب القرآن ، الوقف و الابتداء. سال وفات وی بدرستی معلوم نیست . (از ریحانة الارب ج 3
عدویلغتنامه دهخداعدوی . [ ع َ وی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عدی بن ربیعه . رجوع به عدی بن ربیعةبن معاویه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126). || نسبت است به عدی بن کعب بن لؤی . رجوع به عدی بن کعب شود. (از لباب الانساب ج <span cl
جُرم حدّیhudud crimeواژههای مصوب فرهنگستانتخطی از قوانین اسلامی که شامل جرایمی مانند سرقت و زنای محصنه و لواط و مصرف الکل است
خدمات عادیregular transit services, all-day transit servicesواژههای مصوب فرهنگستانخدمات خطوط حملونقل عمومی در غالب ساعتهای روز که معمولاً بین 16 تا 18 ساعت است متـ . خدمات عادی حملونقل عمومی
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ دَ وی ْ ی َ ] (اِخ ) قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ دَ وی ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث عدوی . (از اقرب الموارد). || گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی . (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل ، یقال : أصابت الابل عدویة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). عدوی . (قط
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ دَ وی ْ ی َ] (اِخ ) دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ وی ْ ی َ ] (اِخ ) دختر اسماعیل عدوی قیسی است . یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدره ٔ خدر خاص ، آن مستوره ٔ ستراخلاص ، آن سوخته ٔ عشق و اشتیاق ، آن شیفته ٔ قرب و احتراق ، آن گم شده ٔ وصال
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ دَ وی ْ ی َ ] (اِخ ) قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ دَ وی ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث عدوی . (از اقرب الموارد). || گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی . (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل ، یقال : أصابت الابل عدویة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). عدوی . (قط
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ دَ وی ْ ی َ] (اِخ ) دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ وی ْ ی َ ] (اِخ ) دختر اسماعیل عدوی قیسی است . یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدره ٔ خدر خاص ، آن مستوره ٔ ستراخلاص ، آن سوخته ٔ عشق و اشتیاق ، آن شیفته ٔ قرب و احتراق ، آن گم شده ٔ وصال
حبیب العدویلغتنامه دهخداحبیب العدوی . [ ح َ بُل ْ ع َ ] (اِخ ) ابن عبد ربه داستانی از وی از موسی اسواری آورده است . (العقد الفرید ج 3 ص 116). و نیز ابن قتیبة روایتی از عتبی از حبیب عدوی از وهب بن منبه آورده است . (عیون الاخبار ج <sp
حجازی عدویلغتنامه دهخداحجازی عدوی . [ ح ِ ی ِ ع َ ] (اِخ ) (شیخ ...) فرزند عبدالمطلب عدوی . او راست : حاشیه بر شرح شیخ محمدالامیر مالکی در فقه مالک ، بسال 1201 هَ . ق . ازتألیف آن فراغت یافت و با حاشیه ٔ امیر بنام ضوء الشموع ، یکجا در دو جلد بسال <span class="hl"
حجر عدویلغتنامه دهخداحجر عدوی . [ ح ُ رِ ع َ ] (اِخ ) ابوموسی او را در ذیل یادکرده و از طریق ترمذی از حکم بن حجل از حجر عدوی روایتی از پیغمبر آورده است ، پس صحابی است . ولیکن این اشتباه است و ترمذی گوید: حجر عدوی از علی از پیغمبر روایت کرده ، پس صحابی نیست . (الاصابة ج
ابوجهمة العدویلغتنامه دهخداابوجهمة العدوی . [ اَ ؟ ] (اِخ ) سکری اشعار قاسم بن قاسم را از او روایت کند.
زاویه ٔ خضر عدویلغتنامه دهخدازاویه ٔ خضر عدوی . [ ی َ ی ِ خ ِ رِ ع َ دَ وی ی ] (اِخ ) این زاویه در دمشق است و یکی از چندین زاویه است که ملک ظاهر بیبرس بنام پیر خود شیخ خضر عدوی ساخته است . (از خطط الشام ج 6 ص 142). و رجوع به زاویه شود.<b