عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) جدی است جاهلی . فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. (از اعلام زرکلی ).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ )جدی جاهلی است . فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه . (از اعلام زرکلی ).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن حنیفةغنم از قحطانیه جد جاهلی است از فرزندان اوست سلیمةالمتنبی . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 128).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن اخزم بن ربیعةبن جرول بن ثعل بن عمروبن الغوث بن طیی ٔ. بطنی از طی است از جمله حاتم بن عبداﷲبن الحشرج بن امری القیس بن عدی است . (از لباب الانساب ج 2 ص 127).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ارطاة الفزاری امیر و از مردم دمشق است . وی از عقلاء شجعان عرب بود. عمربن عبدالعزیز به سال 99 هَ . ق . وی را ولایت بصره داد و تا به سال 102 که به دست معاویةبن یزیدبن مهلب به قتل ر
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح ُ دا ] (ع اِ) سرودی که شتربانان عرب سرایند شتران را تا تیز روند : نبینی شتر بر حدای عرب که چونش برقص اندر آرد طرب . سعدی (بوستان ).منزل سلمی که بادش هردم از ما صد سلام پر حدای ساربانان بینی و بانگ جرس
حذیلغتنامه دهخداحذی . [ ح َذْی ْ ] (ع مص ) گزیدن شیر تیز و جز آن زبان را. || بسیار درانیدن ، چنانکه پوست را. || حذی به سکین ؛ بریدن به کارد. || حذی به لسان ؛ غیبت کردن کسی را. (از منتهی الارب ). || حذی لسان ؛ زبانگز شدن . گزیدن زبان .
ابوزکریالغتنامه دهخداابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن عدی بن حمیدبن زکریاء المنطقی . رجوع به ابن عدی ابوزکریا...، و رجوع به یحیی بن عدی منطقی شود.
عدویلغتنامه دهخداعدوی . [ ع َ وی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عدی بن ربیعه . رجوع به عدی بن ربیعةبن معاویه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126). || نسبت است به عدی بن کعب بن لؤی . رجوع به عدی بن کعب شود. (از لباب الانساب ج <span cl
حرقفی مقعدیلغتنامه دهخداحرقفی مقعدی . [ ح َ ق َ م َ ع َ ](ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ای است که موجب بالا نگاه داشتن مقعد است (ماسکه ).
چم سعدیلغتنامه دهخداچم سعدی . [ چ َ س َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع نهاوند است که در جنوب شهر واقع شده و اراضی آن متصل به قصبه ٔ نهاوند میباشد. این آبادی جای یک زوج عوامل است و سکنه ندارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261
حسین ساعدیلغتنامه دهخداحسین ساعدی . [ ح ُ س َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن شمس الدین ملقب به تاج الدین . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ جرجانی بر مختصر ابن حاجب که در 977 هَ . ق . نگاشته است . (ذریعه ج 6 ص 75
حسین سعدیلغتنامه دهخداحسین سعدی . [ ح ُ س َن ِ س َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ سعد مکنی به ابوعبداﷲ سعدی شیعی امامی . او راست : اکمال الاسلام . بناء الاسلام . حرمة الاسلام . دعائم الاسلام . سهام الاسلام . فضل الاسلام . نوادرالاسلام . الایمان ، دعائم الایمان ، حقیقة الایمان ، حلاوة الایمان ، شعب الایمان ،