عدیللغتنامه دهخداعدیل . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مثل . مانند. همتا. همانند. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ج ، عُدَلا. || هم کجاوه . (از اقرب الموارد). دو کس که هر دو جانب یک کجاوه نشینند هر یکی مر دیگری را عدیل باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || برابر در قدر و مرتبت . (غیاث اللغات ). || هم شأن . هم
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ ] (ع مص ) ستم کردن بر. (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || حدل از امر؛ میل از کار. || (ص )مرد ناراست : انه لحدل ؛ ای غیر عدل . (منتهی الارب ).
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ دَ ] (ع مص ) نگریستن به گوشه ٔ چشم . (منتهی الارب ). نظر کردن به گوشه ٔ چشم . || یک دوش مرد افراشته تر گردیدن از دیگر. (از منتهی الارب ). || گردن کج شدن . || (اِمص ) راستی یکی از سرهای برگشته ٔ کمان . || (ص ) یقال : انه لحدل علیه ؛ ای جائر. (منتهی الارب ).
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ دِ ] (ع ص ) مردی که یک دوش وی افراشته تر بود از دیگر. ج ، حَدالی ̍. (منتهی الارب ).
عدیلتانلغتنامه دهخداعدیلتان . [ ع َل َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عدیلة. دو تیر یا کمان که هر یک معادل دیگر باشد. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).
عدیلةلغتنامه دهخداعدیلة. [ ع َ ل َ ] (ع اِ) همزاد. دیوی که با انسان زائیده میشود و با او هست . || دعائی است در کتب ادعیه . آن را بر سر مریض هنگام مرگ خوانند که پریان و دیوان و شیاطین از وی دور شوند.
بی عدیللغتنامه دهخدابی عدیل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عدیل ) بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). بی همتا. بی مثل . بی مانند. (ناظم الاطباء). بی جفت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به عدیل شود.
فردلغتنامه دهخدافرد. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) بی عدیل . (از منتهی الارب ). متفرد. (اقرب الموارد). سیف فرد؛ شمشیر باجوهر و بی عدیل . (منتهی الارب ).
هم بارلغتنامه دهخداهم بار. [ هََ ] (ص مرکب ) عدیل . برابر. هم سنگ . معادل . هم وزن . (یادداشت مؤلف ).
عدیلتانلغتنامه دهخداعدیلتان . [ ع َل َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عدیلة. دو تیر یا کمان که هر یک معادل دیگر باشد. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).
عدیلةلغتنامه دهخداعدیلة. [ ع َ ل َ ] (ع اِ) همزاد. دیوی که با انسان زائیده میشود و با او هست . || دعائی است در کتب ادعیه . آن را بر سر مریض هنگام مرگ خوانند که پریان و دیوان و شیاطین از وی دور شوند.
جرح و تعدیللغتنامه دهخداجرح و تعدیل . [ ج َ ح ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علم ... علمی است که از جرح و تعدیل راویان با الفاظ مخصوصی و از مراتب آن الفاظ در آن بحث میشود. و این علم از فروع علم رجال احادیث است و با آنکه از رشته های مهم این علم است هیچکس آن را ذکر نکرده است . سخن در جرح و تعدیل رجال
زاویه ٔ تعدیللغتنامه دهخدازاویه ٔ تعدیل . [ ی َ / ی ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن زاویه بود که از تقاطع آن دو خط آید که از مرکز فلک اوج و از مرکز عالم سوی آفتاب آیند. (التفهیم ص 118).
بی عدیللغتنامه دهخدابی عدیل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عدیل ) بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). بی همتا. بی مثل . بی مانند. (ناظم الاطباء). بی جفت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به عدیل شود.
تعدیللغتنامه دهخداتعدیل . [ ت َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راست کردن . یقال :عدل الحکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راست و درست کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). راست کردن چیز یا حکمی . (از اقرب الموارد). راستی و درستی و ب