عدیملغتنامه دهخداعدیم . [ ع َ ] (ع ص ) گول . || دیوانه . || نیازمند. درویش . (منتهی الارب ). ج ، عُدماء. || معدوم . (ناظم الاطباء). || گاه بمنزله ٔ کلمه ٔ نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر.- <span class=
اصطلاحidiomواژههای مصوب فرهنگستانزنجیرهای از چند واژه که یک واحد معنایی محسوب میشود و معنای آن سرجمع معنای واژههای سازندهاش نیست
پارهاصطلاحidiom chunkواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از اصطلاح که در طی فرایند نحوی از بقیة آن جدا شده است
فاصلهیاب الکترونیکیelectronic distance measurement, EDMواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای الکترونیکی که برای اندازهگیری فاصله براساس خواص امواج الکترومغناطیسی عمل میکند
همتافتگر فزودـ فرودadd-drop multiplexer, ADMواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بیتنشانکهایی را از جریان بیت رقمی بیرون میآورد و بیتنشانکهای دیگری را در آن میگنجاند
قاضی عدیمیلغتنامه دهخداقاضی عدیمی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن هبةاﷲبن احمدبن یحیی بن زهیر، مکنی به ابوغانم . از خاندان بنی العدیم . فقیهی است فاضل ، عابد، عفیف ، زاهد. وی پس از فوت پدر به قضاوت و خطابت و امامت حلب و نواحی آن منصوب گردید و به عمارت مسجد حلب پرداخت و پس از سال
عدیم المثللغتنامه دهخداعدیم المثل . [ ع َ مُل ْ م ِ ] (ع ص مرکب ) بی نظیر. بی مانند. عدیم المثال . عدیم النظیر : به باب ظلم شدم در جهان عدیم المثل شدم عدیم من و ظلم من نگشت عدیم . سوزنی .حکیم بود ز اقران خود عدیم المثل چو مثل خویش ز
عدیم النظیرلغتنامه دهخداعدیم النظیر. [ ع َ مُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) بی نظیر. بی همتا : در عهد خویش عدیم النظیر بود. (ترجمه ٔیمینی ص 238). در فنون آداب و... در سخندانی و سخن آرایی عدیم النظیر و وحیدالدهر است . (تاریخ قم ص <span class="hl" dir="
عدیم المثاللغتنامه دهخداعدیم المثال . [ ع ِ مُل ْ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 35 هزارگزی راه فرعی بم بروک . جلگه گرمسیر. سکنه 84 تن . آب آن از قنات و محصولات آن غلات و خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی
ابن العدیملغتنامه دهخداابن العدیم . [ اِ نُل ْ ؟ ] (اِخ ) ابوحفص کمال الدین عمر حلبی (586 -660 هَ .ق .). فقیه و محدث . مولداو به حلب ، برای استماع حدیث به شام و عراق و حجاز سفر کرد، و چندی قاضی حلب بود. وی عمده ٔ عمر خود بتدریس و ت