عذارلغتنامه دهخداعذار. [ ع ِ ] (ع اِ) افسار ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از فسار بر گونه های اسب فرو افتد. ج ، عُذُر. (از اقرب الموارد). || نشان فسار بر روی ستور. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). داغی است در جای فسار. (از قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خط ریش . (منتهی الار
عذارفرهنگ فارسی معین(عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خط ریش . 2 - در فارسی به معنی رخسار، چهره . 3 - لگام اسب .
گشتهبوoff odourواژههای مصوب فرهنگستانبویی غیر از بوی طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
بوی نریboar taint, boar odourواژههای مصوب فرهنگستانطعم و بوی نامطبوع گوشت ناشی از ترشح زیاد هورمونهای جنسی نر برخی از دامها
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
عذاریلغتنامه دهخداعذاری . [ ع َ ری / ع َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَذْراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوشیزگان . عذارا. (در تداول فارسی ) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواندأحلی لنا و أشهی من قبلة العذارا.حا
عذارینلغتنامه دهخداعذارین . [ ع ِ رَ] (ع اِ) تثنیه ٔ عذار. مذکور است در شعر ذوالرمة، دو کوه دراز از ریگ و یا دو دره . (از ناظم الاطباء).
خوش عذارلغتنامه دهخداخوش عذار. [ خوَش ْ / خُش ْ ع ِ ] (ص مرکب ) خوش صورت . زیباروی : ای زال مستحاضه که آبستنی به شرزان خوش عذار غنچه ٔ عذرا چه خواستی .خاقانی .
عذاریلغتنامه دهخداعذاری . [ ع َ ری / ع َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَذْراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوشیزگان . عذارا. (در تداول فارسی ) : آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواندأحلی لنا و أشهی من قبلة العذارا.حا
عذارینلغتنامه دهخداعذارین . [ ع ِ رَ] (ع اِ) تثنیه ٔ عذار. مذکور است در شعر ذوالرمة، دو کوه دراز از ریگ و یا دو دره . (از ناظم الاطباء).
خورشیدعذارلغتنامه دهخداخورشیدعذار. [ خوَرْ / خُرْ ع ِ ] (ص مرکب ) خورشیدصورت . خورشیدچهره . خوبروی . جمیل . خوش منظر.
خوش عذارلغتنامه دهخداخوش عذار. [ خوَش ْ / خُش ْ ع ِ ] (ص مرکب ) خوش صورت . زیباروی : ای زال مستحاضه که آبستنی به شرزان خوش عذار غنچه ٔ عذرا چه خواستی .خاقانی .
خلیعالعذارلغتنامه دهخداخلیعالعذار. [ خ َ عُل ْ ع ِ ] (ع ص مرکب )ساده و صورت عاری از ریش و سبیل . (ناظم الاطباء). || اسب بی لگام و شتر بی مهار. (شرفنامه ٔ منیری ). مهارگسسته . افسارگسیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || راه بدون دربند. || سرکش . (ناظم الاطباء). سرخود. (یادداشت بخط مؤلف ) <span class="hl
زرین عذارلغتنامه دهخدازرین عذار. [ زَرْ ری ع ِ ] (ص مرکب ) زردروی و رنگ پریده . (ناظم الاطباء) : آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 222).