آذرنوشلغتنامه دهخداآذرنوش . [ ذَ ] (اِخ ) نوش آذر. نام آتشکده ٔ دوم از جمله ٔ هفت آتشکده ٔ فارسیان .
آذرنوشفرهنگ نامها(تلفظ: āzar nuš) در شاهنامه ' نوش آذر ' آمده و آن نام آتشکدهای است در بلخ که زرتشت در آنجا به دست یک تورانی کشته شد ؛ نام آتشکدهی دوم از جملهی هفت آتشکدهی فارسیان .
ادرنجلغتنامه دهخداادرنج . [ اَ رَ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔفارسی بقول لیث ) ادرنگ . اشکز (عربی ) و آن چیزی است چون چرم برنگ سفید که زین بدان استوار کنند. (ازهری از تاج العروس ). دوال سیرم . (ربنجنی در معنی اشکز). الاءُشْکُزﱡ کطُرْطُب ّ؛ شی ٔ کالادیم الابیض یُؤَکَّدُ به السّروج ، معرب ادرنج بالفار
ادرانوسلغتنامه دهخداادرانوس . [ اَ ] (اِخ ) اطرانوس .نام قدیم رنداکوس بوده و آن نهریست در ناحیت خداوندگار و یکی از دو شعبه ای که چون بیکدیگر پیوندد رود اولوآباد را تشکیل کند. منبع او کوههای کوتاهیه و شابخانه است و از آطرانوس عبور کند و سپس بطرف شمال میل کند و از قریه ٔ آبولیوند گذرد و آنگاه با ر
عذرنیوشانلغتنامه دهخداعذرنیوشان . [ ع ُ ] (نف مرکب ) شنونده ٔ عذر : عذرش ز پی جرم بود عذر نیوشان حلمش به گه عفو چنان عذرپذیرست .انوری (از آنندراج ).
امحصلغتنامه دهخداامحص . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد عذرنیوش از جانب صادق باشد یا از طرف کاذب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که از طرف شخص راستگو و دروغگو پوزش قبول کند. (ازاقرب الموارد).
عذرنیوشانلغتنامه دهخداعذرنیوشان . [ ع ُ ] (نف مرکب ) شنونده ٔ عذر : عذرش ز پی جرم بود عذر نیوشان حلمش به گه عفو چنان عذرپذیرست .انوری (از آنندراج ).