عربیفرهنگ فارسی عمید۱. زبانی از شاخۀ زبانهای سامی که در شبهجزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات، و چند کشور دیگر رایج است.۲. (صفت نسبی) مربوط به قوم عرب: رقص عربی.
عربیلغتنامه دهخداعربی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) محمد الفاسی . رجوع به عربی ابوحامدبن یوسف ... و معجم المطبوعات شود.
عربیلغتنامه دهخداعربی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابراهیم بن عربی کوفی . راوی است واعمش از وی روایت کند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).
عربیلغتنامه دهخداعربی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابوحامد عربی بن یوسف بن محمد احمدی . فاضل و از مردم فاس مراکش بود. او راست : عقدالدرر، شرح نخبةالفکر، الطرفة. (از الاعلام زرکلی ).
حربیلغتنامه دهخداحربی . [ ح َ ] (اِخ ) ابراهیم بن اسحاق زاهد نحوی لغوی . اصلش مروزی است و به حربیه ٔ بغداد منسوبست . در 198 هَ . ق . بزاد، و در 285 هَ . ق . درگذشت . (سمعانی ) (معجم البلدان ). او راست : دلائل النبوة. غریب الح
حربیلغتنامه دهخداحربی . [ ح َ ] (اِخ ) مردی است که در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است . (ابن الندیم ).
حربیلغتنامه دهخداحربی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حَرْب . جنگی . || مقابل ذِمّی . یکی از کافرانی که با مسلمانان عهد و پیمان ندارند. خلاف عهدی ، مسالم ، معاهد، ذمی . کافر که با مسلمین در سلم نیست . کافری که در دارالحرب زندگی کند.
حربیلغتنامه دهخداحربی . [ ح َ با ] (اِخ ) نام قصبه ٔ کوچکی است که در بین بغداد و تکریت واقع گشته . یاقوت گوید در اقصای دجیل است ، منسوجات نخی ضخیم آن شهرت یافته و برخی از دانشمندان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود.
عربیدیهلغتنامه دهخداعربیدیه . [ ع َ دی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در یک هزارگزی باختری خرمشهر. خیابان اسفالت گمرک از کنار آن میگذرد. 400تن سکنه دارد. شغل اهالی تربیت نخل است . صنایع دستی آنها حصیربافی است . راه اتومبیلرو
عربیتلغتنامه دهخداعربیت . [ ع َ رَ بی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) عرب بودن . متصف به صفات عرب بودن . || در اصطلاح علوم و ادبیات و زبان عرب گویند: عربیت فلان خوب است یعنی به لغت و علوم عرب آشنا است .
تعریبفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عربی ترجمه کردن . 2 - واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن .
عربیدیهلغتنامه دهخداعربیدیه . [ ع َ دی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در یک هزارگزی باختری خرمشهر. خیابان اسفالت گمرک از کنار آن میگذرد. 400تن سکنه دارد. شغل اهالی تربیت نخل است . صنایع دستی آنها حصیربافی است . راه اتومبیلرو
عربی پاشالغتنامه دهخداعربی پاشا. [ ع َ رَ ] (اِخ ) پیشوای انقلاب عربی است . به سال 1250 هَ . ق . در یکی از دهات مصر متولد شد.تحصیلات خود را در مدرسه ٔ الازهر بپایان رسانید. به سال 1281 وارد نظام شد و به درجه ٔ قائمقامی رسید در زما
عربی دانلغتنامه دهخداعربی دان . [ ع َ رَ ] (نف مرکب )داننده ٔ عربی . عالم به علوم عرب . واقف به لغت عرب . که فنون و علوم عرب و لغت آن داند. زبان عرب شناس . زبان عرب دان . دانا به لغت تازی . دانشمند به لغت عرب .
عربی دانیلغتنامه دهخداعربی دانی . [ ع َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل عربی دان . دانایی به لغت و ادب و علم عرب . || دانش لغت و علوم و فنون عرب .
حرمل عربیلغتنامه دهخداحرمل عربی . [ ح َ م َ ل ِ ع َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مولی . و آن نوعی حرمل است . و رجوع به حرمل ابیض و حرمل شود.
چاه عربیلغتنامه دهخداچاه عربی .[ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 18 هزارگزی جنوب باختر برازجان و یک هزارگزی شوسه ٔ برازجان به بوشهر واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 202 تن سکنه د
ابوبکربن عربیلغتنامه دهخداابوبکربن عربی . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ع َ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابن العربی ابوبکر محمد و ابن عربی ابوبکر محیی الدین محمد شود.
قاضی ابن عربیلغتنامه دهخداقاضی ابن عربی . [ اِ ن ُ ع َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابن عربی ابوبکر شود.