گهرزایلغتنامه دهخداگهرزای . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرزای . آنکه گوهر زاید. گهرزاینده : ور گهر تاج نابسوده شد از بحربحر گهرزای تاجدار بماناد. خاقانی .رجوع به گوهرزای شود.
هرجاییلغتنامه دهخداهرجایی . [ هََ ] (ص نسبی ) چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج ). || هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی . طبع هرجایی . (یادداشت به خط مؤلف ). هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد : بیا تا رند هرجایی بباشیم سر غوغای رسوایی
هرجاییفرهنگ فارسی عمید۱. آواره؛ دورهگرد.۲. هرزهگرد: ◻︎ طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد / من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست (سعدی۲: ۳۶۹).
عرجاءلغتنامه دهخداعرجاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث اَعرج . زن لنگ . (ناظم الاطباء). سخت لنگ . (منتهی الارب ). ج ، عُرج و عُرجان . رجوع به أعرج شود. لنگ : و کفتاری که او اندرین علت و علتهای دیگر سود دارد آنرا الضبعة العرجاءگویند یعنی کفتار ... لنگ و لنگ از بهر آن گویند که کف
عرجانلغتنامه دهخداعرجان . [ ع َ رَ ] (ع مص ) لنگان رفتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشی اعرج . (از اقرب الموارد). رفتار بلنگی . لنگان رفتن . (یادداشت مؤلف ). قزلان . (تاج المصادر بیهقی ). لنگیدن به لنگی خلقی . عَرَج . (ناظم الاطباء). رجوع به عَرج شود.
عرجانلغتنامه دهخداعرجان . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعرج و عُرج شود. || ج ِ عارج . پوشیده . (آنندراج ). رجوع به عارج شود.
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ] (ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه . ام غیلان . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیلان . (مهذب الاسماء). مغیلان . خار مغیلان . درختی بزرگ و خاردار در ریگستان . (منتخب اللغات ). سمر. سمرة. (منتهی الارب ). قال بشربن ابی حازم <s
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) قرشی . محمدبن احمدبن ابراهیم الهاشمی الاندلسی . یکی از زهاد معروف . از مردم جزیرة الخضراء بأندلس در مائه ٔ ششم . وی در بلاد مغرب به صحبت ششصد شیخ رسیده و ازآنان چهارتن را برای اقتدای خویش گزیده است و آن چهارشیخ ابوالربیع و شیخ ابوالحسن بن
ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ب ُ / ض َ ] (ع اِ) کفتار. عرجاء. قشاع .عیلم . عیلان . عیلام . حفصة. گورکن . گورشکاف . مرده خوار.جعار. ام ّجعار. ام عامر. اُم ّطریق . اُم غَنتَل . جانوری است که آن را کفتار گویند و بهندی هندار نامند، و بسکون باء نیز آمده است . (غیاث
عرجاءلغتنامه دهخداعرجاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث اَعرج . زن لنگ . (ناظم الاطباء). سخت لنگ . (منتهی الارب ). ج ، عُرج و عُرجان . رجوع به أعرج شود. لنگ : و کفتاری که او اندرین علت و علتهای دیگر سود دارد آنرا الضبعة العرجاءگویند یعنی کفتار ... لنگ و لنگ از بهر آن گویند که کف
عرجانلغتنامه دهخداعرجان . [ ع َ رَ ] (ع مص ) لنگان رفتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشی اعرج . (از اقرب الموارد). رفتار بلنگی . لنگان رفتن . (یادداشت مؤلف ). قزلان . (تاج المصادر بیهقی ). لنگیدن به لنگی خلقی . عَرَج . (ناظم الاطباء). رجوع به عَرج شود.
عرجانلغتنامه دهخداعرجان . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعرج و عُرج شود. || ج ِ عارج . پوشیده . (آنندراج ). رجوع به عارج شود.