عریف

'arif

معنی

۱. دانا؛ شناسنده؛ آشنا به چیزی.
۲. نقیب؛ کارگزار قوم.

مترادف

۱. عارف، شناسا
۲. آشنا

جست‌وجوی دقیق

عریف

فرهنگ فارسی عمید

۱. دانا؛ شناسنده؛ آشنا به چیزی.۲. نقیب؛ کارگزار قوم.

عریف

لغت‌نامه دهخدا

عریف . [ ع َ ] (اِخ ) ابن جشم . شاعر فارسی است . (منتهی الارب ).

عریف

عریف . [ ع َ ] (ع ص ) دانا و شناسنده . (منتهی الارب ). عالم به چیزی . (از اقرب الموارد). || آنکه بشناسد یاران خود را. (منتهی الارب ). کسی که اصحاب و یاران خود را بشناسد. (از اقرب الموارد). || کارگزار قوم ، و آن پایین تر از رئیس است . و یا رئیس قوم ، زیرا بدان شناخته شده است .

عریف

لغت‌نامه دهخدا

عریف . [ ع ُ رَ ] (اِخ )ابن ابد. در قبیله ٔ حضرموت است . (از منتهی الارب ).

عریف

لغت‌نامه دهخدا

عریف . [ ع ُ رَ] (اِخ ) ابن ابراهیم . محدث بود. (از منتهی الارب ).

جست‌وجوی هم‌آوا

تیرخواب

arrow rest, arrow shelf

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تکیه‌گاه باریکی بر روی کمان که تیر بر روی آن قرار می‌گیرد

کلید بالابَر

up arrow key, up arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت بالا می‏شود متـ . بالابَر 2

کلید پایین‏بَر

down arrow key, down arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت پایین می‏شود متـ . پایین‏بَر

کلید چپ‏بَر

left arrow key, left arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما به اندازۀ یک نویسه به سمت چپ می‏شود متـ . چپ‏بَر

کلید راست‏بَر

right arrow key, right arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما معمولاً به اندازۀ یک نویسه به سمت راست می‏شود متـ . راست‏بَر

جست‌وجوی مشابه

عریفضان

لغت‌نامه دهخدا

عریفضان . [ ع ُ رَ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفاضانة شود.

عریفی

لغت‌نامه دهخدا

عریفی . [ ع ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به عُریف که بطنی است از حضرموت ، از صدف . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریفی

لغت‌نامه دهخدا

عریفی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عریف بن جشم . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریفاضانة

لغت‌نامه دهخدا

عریفاضانة. [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفضان شود.

عریفطان

لغت‌نامه دهخدا

عریفطان . [ ع ُ رَ ف ِ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ). عریفطان مَعن ؛ وادیی است بین مکه و مدینه ، و آن را آب و سبزه نیست و در برابر آن کوههایی است بنام اُبلی ، و نیز تپه ای در برابر آن است بنام السودة ازآن ِ بنی خفاف . (از معجم البلدان ).

جست‌وجوی متن

عرافة

لغت‌نامه دهخدا

عرافة. [ ع ِ ف َ ] (ع اِمص ) عِرافت . عریفی کردن . رجوع به عریف شود.

عارف

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. سالک، صوفی ۲. دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف

عرفا

فرهنگ فارسی معین

(عُ رَ) [ ع . عرفاء ] (اِ.) ج ِ عریف . مردان دانا و آگاه .

پاکار

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پیشکار، عریف، کارگزار ۲. پادو، خادم، خدمتکار، نوکر ≠ کارفرما

حسین

لغت‌نامه دهخدا

حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عریف . رجوع به حسین بن ولیدبن نصر شود.

جست‌وجوی هم‌آغاز

عریفضان

لغت‌نامه دهخدا

عریفضان . [ ع ُ رَ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفاضانة شود.

عریفی

لغت‌نامه دهخدا

عریفی . [ ع ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به عُریف که بطنی است از حضرموت ، از صدف . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریفی

لغت‌نامه دهخدا

عریفی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عریف بن جشم . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).

عریفاضانة

لغت‌نامه دهخدا

عریفاضانة. [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفضان شود.

عریفطان

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

حرف تعریف

لغت‌نامه دهخدا

حرف تعریف . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارتیکل . حرفی است که بر سر اسم درآید تا آنرا معین سازد،در برخی لغات حرف تعریف مذکر و مؤنث را نیز بیان کند مانند زبان فرانسه و در برخی دیگر فقط شخص آنرا معین سازد چون زبان عربی و انگلیسی ، و در برخی لغات چون فارسی حرف تعریف

ابوالعریف

لغت‌نامه دهخدا

ابوالعریف . [اَ ب ُ ل ع ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) شیر. اسد. (المزهر).

تعریف

لغت‌نامه دهخدا

تعریف . [ ت َ ] (ع مص ) بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). شناسا گردانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار). شناسا کردن و آگاهانیدن ، خلاف تنکیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : همه تعریف همی

ابن عریف

لغت‌نامه دهخدا

ابن عریف . [ اِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن موسی بن عطأاﷲ ابوالعباس شود.

ابن عریف

لغت‌نامه دهخدا

ابن عریف . [ اِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حسن بن ولیدبن نصر... شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

عریف

'arif

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا