عریفلغتنامه دهخداعریف . [ ع َ ] (ع ص ) دانا و شناسنده . (منتهی الارب ). عالم به چیزی . (از اقرب الموارد). || آنکه بشناسد یاران خود را. (منتهی الارب ). کسی که اصحاب و یاران خود را بشناسد. (از اقرب الموارد). || کارگزار قوم ، و آن پایین تر از رئیس است . و یا رئیس قوم ، زیرا بدان شناخته شده است .
تیرخوابarrow rest, arrow shelfواژههای مصوب فرهنگستانتکیهگاه باریکی بر روی کمان که تیر بر روی آن قرار میگیرد
کلید بالابَرup arrow key, up arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت بالا میشود متـ . بالابَر 2
کلید پایینبَرdown arrow key, down arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت پایین میشود متـ . پایینبَر
کلید چپبَرleft arrow key, left arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما به اندازۀ یک نویسه به سمت چپ میشود متـ . چپبَر
کلید راستبَرright arrow key, right arrowواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکاننما معمولاً به اندازۀ یک نویسه به سمت راست میشود متـ . راستبَر
عریفضانلغتنامه دهخداعریفضان . [ ع ُ رَ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفاضانة شود.
عریفیلغتنامه دهخداعریفی . [ ع ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به عُریف که بطنی است از حضرموت ، از صدف . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عریفیلغتنامه دهخداعریفی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عریف بن جشم . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عریفاضانةلغتنامه دهخداعریفاضانة. [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفضان شود.
عریفطانلغتنامه دهخداعریفطان . [ ع ُ رَ ف ِ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ). عریفطان مَعن ؛ وادیی است بین مکه و مدینه ، و آن را آب و سبزه نیست و در برابر آن کوههایی است بنام اُبلی ، و نیز تپه ای در برابر آن است بنام السودة ازآن ِ بنی خفاف . (از معجم البلدان ).
عریفضانلغتنامه دهخداعریفضان . [ ع ُ رَ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفاضانة شود.
عریفیلغتنامه دهخداعریفی . [ ع ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به عُریف که بطنی است از حضرموت ، از صدف . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عریفیلغتنامه دهخداعریفی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب است به عریف بن جشم . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عریفاضانةلغتنامه دهخداعریفاضانة. [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) گیاهی است که آن را ذُرَق نامند. رجوع به ذرق و عریفضان شود.
عریفطانلغتنامه دهخداعریفطان . [ ع ُ رَ ف ِ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ). عریفطان مَعن ؛ وادیی است بین مکه و مدینه ، و آن را آب و سبزه نیست و در برابر آن کوههایی است بنام اُبلی ، و نیز تپه ای در برابر آن است بنام السودة ازآن ِ بنی خفاف . (از معجم البلدان ).
حرف تعریفلغتنامه دهخداحرف تعریف . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ارتیکل . حرفی است که بر سر اسم درآید تا آنرا معین سازد،در برخی لغات حرف تعریف مذکر و مؤنث را نیز بیان کند مانند زبان فرانسه و در برخی دیگر فقط شخص آنرا معین سازد چون زبان عربی و انگلیسی ، و در برخی لغات چون فارسی حرف تعریف
تعریفلغتنامه دهخداتعریف . [ ت َ ] (ع مص ) بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). شناسا گردانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار). شناسا کردن و آگاهانیدن ، خلاف تنکیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : همه تعریف همی
ابن عریفلغتنامه دهخداابن عریف . [ اِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن موسی بن عطأاﷲ ابوالعباس شود.