حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح ُ ق َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از قضاعة. || نام قبیله ای از همدان . و نسبت بدان حرقی است . (سمعانی ).
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح َ / ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) حُرقت . سوز. سوزش . گرمی . سوختن . ج ، حُرَق : هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای . مولوی .تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام در
عرائکلغتنامه دهخداعرائک . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ عریکة، کوهان یا باقی مانده ٔ آن . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). و رجوع به عریکة شود.
خلقفرهنگ مترادف و متضاداخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش
خوفرهنگ مترادف و متضاد۱. اخلاق، جبلت، خاصه، خصلت، خلق، داب، سجیه، سرشت، سگال، سیرت، شمال، شیمه، ضریبه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عرق، عریکه، قلق، لبلاب، مشرب، منش، نهاد ۲. الفت، انس
نهادفرهنگ مترادف و متضاد۱. اداره، بنیاد، سازمان، موسسه ۲. اساس، پایه ۳. آفرینش، خلقت، فطرت ۴. طینت، جبلت، جوهره، خمیره ۵. باطن، درون، ذات، ضمیر ۶. سرشت، طبع، طبیعت، عریکه، غریزه، مزاج ۷. سجیه، سیرت، منش ۸. رسم، سنت ۹. وضع، هیئت ۱۰. ترتیب، قرار، قرارداد، مواضعه، ادا، پرد
عریکةلغتنامه دهخداعریکة. [ ع َ ک َ ] (ع اِ) کوهان یا باقی مانده ٔ آن . (منتهی الارب ). کوهان شتر. (غیاث اللغات ). سنام . (اقرب الموارد). سنام بعیر است ، یعنی کوهان شتر. (مخزن الادویة).جُبلة. کَتَر. || نفس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طبیعت و خوی : رجل لین العریکة؛ نرم خوی . لانت عریکته