عزلةلغتنامه دهخداعزلة. [ ع َ زَ ل َ ] (ع اِ) استخوان سر سرین که به زمین رسد. (منتهی الارب ). حَرقَفة و استخوان سر سرین . (اقرب الموارد). و رجوع به حرقفة شود. || (ص ، اِ) ج ِ عازل . (اقرب الموارد). رجوع به عازل شود.
عزلةلغتنامه دهخداعزلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است به یمن از اعمال بَحرانة. (منتهی الارب ). عزلة بحرانة؛ از قرای یمن است . (از معجم البلدان ).
عزلةلغتنامه دهخداعزلة. [ ع ُ ل َ ] (ع اِمص ) دوری و گوشه نشینی ، و از آن جمله است حدیث : العزلة عبادة. (از منتهی الارب ). اسم است اعتزال را. (از اقرب الموارد). جدائی . (دهار). گوشه گرفتن ازبرای عبادت ، و جدا شدن از زن و فرزند. (آنندراج ). خارج شدن از مخالطت و آمیزش با
حجلهلغتنامه دهخداحجله . [ ح َ ج َ ل َ ] (اِخ ) یکی از دختران صلفحاد بود. سفر اعداد26: 33 و 27: 1 و 36: <span class="hl" dir
حجلهلغتنامه دهخداحجله . [ ح ِ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) این کلمه در عربی بفتح حاء و فتح جیم آمده لکن در تداول فارسی نظماً و نثراً بکسر حاء و سکون جیم است . گردک . عمارتی مدور مانند گنبد. || خانه ٔ آراسته بتخت و جامه و پرده برای عروس . اطاق و حجره ای آراسته وزینت شده
حجلةلغتنامه دهخداحجلة. [ ح َ ج َل َ ] (ع اِ) عمارت مدور مانند گنبد. (منتهی الارب ). || خانه ٔ آراسته بتخت و جامه و پرده ٔ عروس . ج ، حَجل یا حِجل . (منتهی الارب ). خانه ٔ آراسته . (مهذب الاسماء) (دهار). خانه ٔ عروس که با پرده ها و جامه ها آرایند. جایی که با پرده ها و جامه ها زینت کنند عروس را
اجلحلغتنامه دهخدااجلح . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حجیَّة، مکنّی به ابوحُجیَّة. محدّث است . و رجوع به ابوحُجیَّة ... شود.
اجلحلغتنامه دهخدااجلح . [ اَ ل َ ] (ع ص ) مردی که پیش سر او کم موی باشد. (منتهی الارب ). آنکه مویش از هر دو سوی سر رفته بود. آن که موی از دو سوی پیشانی او بشده باشد. (تاج المصادر). || هودج پست . || سقف که بر اطرافش دیوار نباشد. (منتهی الارب ). (معنی اخیر در تاج العروس یافته نشد) .
حرقفةلغتنامه دهخداحرقفة. [ ح َ ق َ ف َ ] (ع اِ) یا عظم حرقفه . استخوان سر سرین که بر زمین آید گاه ِ نشستن . (منتهی الارب ). یکی از سه استخوان سرین . استخوان تهیگاه . استخوان خاصره . عزلة. حرککة. ج ، حَراقِف . (منتهی الارب ). حراکیک . || (مص ) حرقفه ٔ حمار، اتان (ماچه خر) را؛ گرفتن خر نر سر سری
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن میمون ، مکنی به ابوالخیر. وزیر متقی خلیفه ٔ عباسی و او را از وزارت جز نام نبود و بزودی معزول شد. (تجارب السلف ص 219). و ابن الطقطقی گوید: ثم استوزر [ المتقی ] اباالخیر احمدبن محمدبن میمون و لم یکن له سوی الا
عزلتلغتنامه دهخداعزلت . [ ع ُ ل َ ] (ع اِمص ) عزلة. گوشه نشینی و خانه نشینی . (ناظم الاطباء). جدا شدن از زن و فرزند و گوشه نشینی برای عبادت . (غیاث اللغات ). کناره گرفتن از خلق . انزوا.گوشه گیری . اعتزال . و رجوع به عزلة شود : بود پرهیز تو پاکی و طاعت راز با ایزد<b