عسجدلغتنامه دهخداعسجد. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است در عینة، و نام آن در شعر رِزاخ بن ربیعه ٔ عُذری آمده است و شتران عسجدی بدانجا منسوبند. و آن را عسجر، به راء نیز خوانده اند. (از معجم البلدان ).
عسجدلغتنامه دهخداعسجد. [ ع َ ج َ ] (ع اِ) زر، و جوهر هر قسم که باشد مانند مروارید و یاقوت . (منتهی الارب ). زر. (دهار). زر و طلا، و بمعنی جواهر چون دُر ویاقوت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طلا، و گویند هر نوع جوهر چون یاقوت و درّ. (از اقرب الموارد). اسحاق بن ابراهیم فارابی نیز در کتاب دیوان ال
اسجادلغتنامه دهخدااسجاد. [ اَ / اِ ] (ع اِ) جهود و ترسا. || جزیه . || دراهم الاسجاد؛ نوعی از درم که بر آن صورت صنم است که آنرا سجده میکردند. (منتهی الارب ). درمهای خسروانی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). درمها که بر آن نقش چهره ٔ خسرو پرویز بود و ایرانی
عسجدیلغتنامه دهخداعسجدی . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) ابونظر عبدالعزیزبن منصور عسجدی . هدایت در مجمع الفصحاء، او را مروزی قزوینی دانسته و دولتشاه در تذکرةالشعراء، وی راهروی شمرده است و صحت این هر دو قول مورد تردید است . از احوال او اطلاعی در دست نیست لیکن مسلم است که از معاصران محمود غزنوی و مداح او بو
عسجدیلغتنامه دهخداعسجدی . [ ع َ ج َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به عسجد. زرین . و رجوع به عسجد شود. || شیوه ای از خط : و این آلت [ یعنی قلم ] که یاد کرده آمد سه گونه نهاده اند، یکی محرف تمام ، و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین . دیگر مستوی ، و آن خط کز
عسجدیةلغتنامه دهخداعسجدیة. [ ع َ ج َ دی ی َ ] (اِخ ) نام آن در شعر أعشی آمده است و آن را بازار طلافروشان و زرگران دانسته اند، و برخی آن را آبی دانسته اند ازآن ِ بنی سعد. (از معجم البلدان ).
عسجدیةلغتنامه دهخداعسجدیة. [ ع َ ج َ دی ی َ ] (ع اِ) شتربچگان بزرگ . (منتهی الارب ). فصیل های بزرگ . (از اقرب الموارد). || شتر زربار. (منتهی الارب ). شترانی که بار طلا و زر دارند. (از اقرب الموارد). || برنشستنی ملوک ، و آن شترانند که جهت نعمان بن منذر بیاراستندی . (منتهی الارب ). رکاب و شتران پ
عسجرلغتنامه دهخداعسجر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) جایگاهی است در نزدیکی مکه . و برخی آن را محرف عسجد دانسته اند. (از معجم البلدان ). و رجوع به عسجد (اِخ ) شود.
طلافرهنگ مترادف و متضاد۱. ذهب، زخرف، زر، عسجد ≠ سیم، فضه، نقره ۲. شی کمیاب، شخصبسیارارزشمند ۳. شراب، می پخته
عسجدیلغتنامه دهخداعسجدی . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) ابونظر عبدالعزیزبن منصور عسجدی . هدایت در مجمع الفصحاء، او را مروزی قزوینی دانسته و دولتشاه در تذکرةالشعراء، وی راهروی شمرده است و صحت این هر دو قول مورد تردید است . از احوال او اطلاعی در دست نیست لیکن مسلم است که از معاصران محمود غزنوی و مداح او بو
عسجدیلغتنامه دهخداعسجدی . [ ع َ ج َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به عسجد. زرین . و رجوع به عسجد شود. || شیوه ای از خط : و این آلت [ یعنی قلم ] که یاد کرده آمد سه گونه نهاده اند، یکی محرف تمام ، و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین . دیگر مستوی ، و آن خط کز
عسجدیةلغتنامه دهخداعسجدیة. [ ع َ ج َ دی ی َ ] (اِخ ) نام آن در شعر أعشی آمده است و آن را بازار طلافروشان و زرگران دانسته اند، و برخی آن را آبی دانسته اند ازآن ِ بنی سعد. (از معجم البلدان ).
عسجدیةلغتنامه دهخداعسجدیة. [ ع َ ج َ دی ی َ ] (ع اِ) شتربچگان بزرگ . (منتهی الارب ). فصیل های بزرگ . (از اقرب الموارد). || شتر زربار. (منتهی الارب ). شترانی که بار طلا و زر دارند. (از اقرب الموارد). || برنشستنی ملوک ، و آن شترانند که جهت نعمان بن منذر بیاراستندی . (منتهی الارب ). رکاب و شتران پ
بنات العسجدلغتنامه دهخدابنات العسجد. [ ب َ تُل ْع َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) شترانی نجیب که به شتری نجیب ومشهور از آن عسجد نامی منسوب هستند. (از المرصع).