حشرتلغتنامه دهخداحشرت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) نخجیروال . آهوگردان : سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت کسان باید فرستاد تا حشرت راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد. و خیل تاشان رفتند و پیاده و حشرت راست کردند و امیر روز شنبه ٔ سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ رفت به
اسگردلغتنامه دهخدااسگرد. [ اَ گ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، 40 هزارگزی شمال خاوری کدکن ، 7 هزارگزی باختر جاده ٔ شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت حیدریه . سکنه 184</span
اشرطلغتنامه دهخدااشرط. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) فرومایه تر. اسم تفضیل است بدون فعل و این نادر است . ارذل . یقال : الغنم اشرطالمال ؛ ای ارذله . (اقرب الموارد).
اشردلغتنامه دهخدااشرد. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) رمنده تر. شاردتر : و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام .(حیاةالحیوان ج 1 ص 205 س 3</sp
منزهاتلغتنامه دهخدامنزهات . [ م َ زَ ] (ع اِ) ج ِ منزهة. جاهای خوش آینده و خوشنما. گردشگاهها : در بعضی از منزهات و بستانها و عشرت خانه ها به عیش و نشاط و طرب مشغول بود. (تاریخ قم ص 147). رجوع به منزهة شود.
عشرتلغتنامه دهخداعشرت . [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن . معاشرت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). الفت و مصاحبت . (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم . (غیاث ). سازگاری . (تاریخ بیهقی ). رجوع به عشرة شود : چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا
عشرتلغتنامه دهخداعشرت . [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) عِشْرة. مصاحبت کردن . معاشرت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). الفت و مصاحبت . (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم . (غیاث ). سازگاری . (تاریخ بیهقی ). رجوع به عشرة شود : چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا