عصاریلغتنامه دهخداعصاری . [ ع َص ْ صا ] (حامص ) شغل و عمل عصار. روغنگری . || (اِ مرکب ) دکانی که در آن روغن گیرند و فروشند. (فرهنگ فارسی معین ). دکان عصاری .- اسب (گاو) عصاری ؛ اسب یا گاوی که با چشم بسته دور دستگاه روغنگری گردانند تا آن را بکار اندازد. (فرهنگ فارسی
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
حصاریلغتنامه دهخداحصاری . [ ح ِ ] (اِ) لحنی از الحان موسیقی : در آن پرده که خوانندش حصاری چنین بکری برآورد از عماری . نظامی .رجوع به حصار و حصارک بدل شود.
حصاریلغتنامه دهخداحصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) محصور. محاصره شده . بحصارپناهیده . متحصن . حصارگرفته : حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست . <p cla
چرخ عصاریلغتنامه دهخداچرخ عصاری .[ چ َ خ ِ ع َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ روغنگیری . چرخی که عصاران بدان وسیله روغن بذوراتی از قبیل کرچک و کنجد و جز آنرا گیرند. رجوع به چرخ شود.
عنکلغتنامه دهخداعنک . [ ع ِ ] (اِ) آسیای عصاری . || ستون خانه . || ستون آسیای عصاری . (ناظم الاطباء).
قزوینیلغتنامه دهخداقزوینی . [ ق َزْ ] (اِخ ) محمدبن احمد عصاری ، غیاث الدین . رجوع به محمدبن احمد عصاری شود.
عصارخانهلغتنامه دهخداعصارخانه . [ ع َص ْ صا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی است که در آن عصاران بسیار می باشند. (از آنندراج ). جای اجتماع عصاران . || جایی که در آن عصاری کنند. محلی که در آن شیره ٔ انگور یا روغن نباتی گیرند. (فرهنگ فارسی معین ). دکّه و کارگاه عصاری .<
غنفرهنگ فارسی عمیدسنگی که بر تیر عصاری میبستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود؛ سنگ عصاری: ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ـ هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی: ۵۰۵).
چرخ عصاریلغتنامه دهخداچرخ عصاری .[ چ َ خ ِ ع َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ روغنگیری . چرخی که عصاران بدان وسیله روغن بذوراتی از قبیل کرچک و کنجد و جز آنرا گیرند. رجوع به چرخ شود.