عصیدهلغتنامه دهخداعصیده . [ ع َ دَ / دِ ] (ازع ، اِ) عصیدة. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیدة شود : بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
عصیدهفرهنگ فارسی معین(عَ دَ یا دِ) [ ع . عصیدة ] (اِ.) نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند؛ ج . عصائد (عصاید).
حصیدةلغتنامه دهخداحصیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حصید. کشت دروده . درویده . بدروده . بدرویده . || زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب ). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء). || کشت زار.
آصدهلغتنامه دهخداآصده . [ ص ِدَ ] (ع اِ) اِصاد. گوِ آب میان کوهها. || (مص ) برابر کردن دو چیز با یکدیگر. (شرح قاموس ).
هشدهلغتنامه دهخداهشده . [ هََ / هَِ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هژده . هشتده : در هشده هزار عالم کس را نیافتند که یک شربت از او درکشد. (تذکرةالاولیاء عطار).
عصائدلغتنامه دهخداعصائد. [ ع َ ءِ ] (ع اِ) عصاید. ج ِعَصیدة. (منتهی الارب ) (دهار). رجوع به عصیدة شود.
عفیتةلغتنامه دهخداعفیتة. [ع َ ت َ ] (ع اِ) بتابة، که نوعی از حلوا است . (منتهی الارب ). عصیده . (اقرب الموارد). رجوع به عصیدة شود.
عصایدیلغتنامه دهخداعصایدی . [ ع َ ی ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عَصیده . سازی است . (از الانساب سمعانی ).
ابوعصیدهلغتنامه دهخداابوعصیده . [ اَ ع َ دَ ] (اِخ ) احمدبن عبیدبن ناصح بن بلنجر کوفی . اصل وی از دیلم است . و ابن الندیم گوید: ابوعصیده احمدبن عبید ناصح از علمای لغت و نحو بمذاهب کوفیین است و قاسم انباری از او روایت کند و او معلم فرزندان متوکل و منتصر و معتز خلیفه بود و از کتب اوست : کتاب مقصور
ابوعصیدهلغتنامه دهخداابوعصیده . [ اَ ع َ دَ ] (اِخ ) محمد ثانی . ششمین از سلاطین حفصی بتونس . وکنیت دیگر او ابوعبداﷲ است . رجوع به محمد... شود.