عطرسالغتنامه دهخداعطرسا. [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرسای . عطرساینده . || معطرکننده . خوشبوسازنده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عطرسای شود. || (اِ مرکب ) سنگی که به روی آن عطر می سایند. (ناظم الاطباء).
عطرسایلغتنامه دهخداعطرسای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرسا. عطرساینده . || معطرکننده . خوشبوسازنده . (فرهنگ فارسی معین ) : چون گل از کام خود برآر نفس کام تو عطرسای کام تو بس . نظامی .ز بس صاف پالوده عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای .<br
عطرساییلغتنامه دهخداعطرسایی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت عطرسای . (فرهنگ فارسی معین ) : شب از ناف خود عطرسایی گشادجهان زیور روشنایی نهاد. نظامی .چو آمد زلف شب در عطرسایی به تاریکی فروشد روشنایی . نظامی
عطرسازیلغتنامه دهخداعطرسازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عِطارة. (از منتهی الارب ). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن : تا شب آنجا نشاط و بازی کردعودسوزی و عطرسازی کرد.نظامی .
عطرسایلغتنامه دهخداعطرسای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرسا. عطرساینده . || معطرکننده . خوشبوسازنده . (فرهنگ فارسی معین ) : چون گل از کام خود برآر نفس کام تو عطرسای کام تو بس . نظامی .ز بس صاف پالوده عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای .<br
عطرساییلغتنامه دهخداعطرسایی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت عطرسای . (فرهنگ فارسی معین ) : شب از ناف خود عطرسایی گشادجهان زیور روشنایی نهاد. نظامی .چو آمد زلف شب در عطرسایی به تاریکی فروشد روشنایی . نظامی
خوش بودارلغتنامه دهخداخوش بودار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) معطر. عطرسا. (ناظم الاطباء). دارای بوی خوب .
رقةلغتنامه دهخدارقة. [ رَق ْ ق َ ] (اِخ ) شهری در کنار رود فرات و اکنون خراب و ویران است . (ناظم الاطباء). شهری است بر فرات مقدم دیار ربیعة. (منتهی الارب ). شهر مشهوری است در ساحل فرات از جانب شرقی آن و از آن تا حران که یکی از بلاد جزیره است سه روز راه است . (از معجم البلدان ). شهری است [ از
عطرسازیلغتنامه دهخداعطرسازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عِطارة. (از منتهی الارب ). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن : تا شب آنجا نشاط و بازی کردعودسوزی و عطرسازی کرد.نظامی .
عطرسایلغتنامه دهخداعطرسای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) عطرسا. عطرساینده . || معطرکننده . خوشبوسازنده . (فرهنگ فارسی معین ) : چون گل از کام خود برآر نفس کام تو عطرسای کام تو بس . نظامی .ز بس صاف پالوده عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای .<br
عطرساییلغتنامه دهخداعطرسایی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت عطرسای . (فرهنگ فارسی معین ) : شب از ناف خود عطرسایی گشادجهان زیور روشنایی نهاد. نظامی .چو آمد زلف شب در عطرسایی به تاریکی فروشد روشنایی . نظامی