عطفهفرهنگ فارسی معین(عَ طْ فِ یا فَ) [ ع . عطفة ] (اِ.) مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد.
اتفیحلغتنامه دهخدااتفیح . [ اِ ] (اِخ ) شهری است درصعید مصر. (مراصد الاطلاع ). و آنرا اطفیح نیز آرند.
اثفیةلغتنامه دهخدااثفیة. [ اِ/اُ فی ی َ ] (ع اِ) دیگپایه . دیگپایه ٔ سنگین . یک پایه از سه پایه ٔ دیگدان . (غیاث ). سنگی که دیگ بر آن نهند. || جماعت مردم . || عدد بسیار. (منتهی الارب ). ج ، اَثافی ، اَثافی ّ.
اثیفیهلغتنامه دهخدااثیفیه . [ اُ ث َ فی َ ] (اِخ ) قریه ای است ازآن بنی کلیب بن یربوع دروشم از اراضی یمامه ، اولاد جریر شاعر خطفی را. و محمدبن ادریس گفته است که این محل به اثافی قدر شبیه است . (معجم البلدان ). || بقول نصرحصنی است از منازل تمیم . (معجم البلدان ) (مراصد).
عطفةلغتنامه دهخداعطفة. [ ع ِ ف َ ] (ع ص ) اسم النوع است ازمصدر عطف . (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود. || به معنی عَطفة است . (از منتهی الارب ). رجوع به عَطفة شود. || شاخه های انگور که بر آن درخت آویخته باشد. (منتهی الارب ). اطراف مو که آویخته باشد. (از اقرب الموارد). || درخت عَصبة. (منتهی
عطفلغتنامه دهخداعطف . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) درازی پلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را برگ نباشد، یکی آن عطفة است . و برخی آن را همان لبلاب دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَفَة شود.
عطفةلغتنامه دهخداعطفة. [ ع َ ف َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عطف . رجوع به عطَف شود. || در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب ، به هنگام دوانیدن آن ، مصطلح بوده است : مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکون
عِطْفِهِفرهنگ واژگان قرآنپهلويش (در عبارت " ثَانِيَ عِطْفِهِ " شکستن پهلو کنايه از روگرداندن است ، گويي کسي که از چيزي روي ميگرداند ، يک پهلوي خود را خم ميکند و ميشکند . )
ثَانِيَفرهنگ واژگان قرآندوم - دومی -شکننده (در عبارت " ثَانِيَ عِطْفِهِ " شکستن پهلو کنايه از روگرداندن است ، گويي کسي که از چيزي روي ميگرداند ، يک پهلوي خود را خم ميکند و ميشکند . )