عطلتلغتنامه دهخداعطلت . [ ع ُ ل َ ] (ع اِمص ) عطلة. بیکاری . (غیاث اللغات ). عطالت . بطالت . بیکاری .تعطل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اتفاق خوب چنین افتاد... که خواجه ابوسعید... مرا در این بیغوله ٔ عطلت بازجست . (تاریخ بیهقی ص 71).
اطلطلغتنامه دهخدااطلط. [ اَ ل َ ] (ع ص / ن تف ) داهیة. (متن اللغة). مرد نیک زیرک و رسا. (منتهی الارب ): هو اطلط منه ؛ او زیرکتر است از آن . (ناظم الاطباء).
عثلطلغتنامه دهخداعثلط. [ ع ُ ث َ ل ِ ] (ع ص ) شیر سطبر و دفزک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
عثلیتلغتنامه دهخداعثلیت . [ ع ِ ] (اِخ ) قلعه ای است به سواحل شام مشهور به حصن احمر. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
اثالثلغتنامه دهخدااثالث . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) کوههائی در حجر دیار ثمود که بیننده از دور آنها را یک پاره بیند وچون نزدیک شود متفرق و جدا یابد. (مراصد الأطلاع ).
اطالتلغتنامه دهخدااطالت . [ اِ ل َ ] (ع مص ) مأخوذ از تازی ، دراز کردن . (غیاث ). رجوع به اطالة شود.
عطلةلغتنامه دهخداعطلة. [ ع ُ ل َ ] (ع اِمص ) بیکاری ، اسم است تعطل را. (منتهی الارب ). بیکاری . (دهار). باقی ماندن بدون عمل و کار. (از اقرب الموارد). عطلت . رجوع به عطلت شود. || بی پیرایگی زن . (منتهی الارب ).