عطنلغتنامه دهخداعطن . [ ع َ ] (ع مص ) در دباغ نهادن پوست را جهت دباغت ، یا ترکرده دفن نمودن تا موی از وی بریزد. (از منتهی الارب ): عطن الجلدَ؛ پوست را در غلقة، که گیاهی است ، و یا در سرگین و نمک انداخت و روی آن را پوشاند تا پشم آن بریزد و نرم شود، سپس آن را در دباغ نهاد و چنین پوستی را عطین
عطنلغتنامه دهخداعطن . [ ع َ طَ ] (ع اِ) خوابگاه شتران بر حوض ، و آن جز بر آب نباشد. (از منتهی الارب ). جای آب خوردن شتران . (غیاث اللغات ). آرامگاه ستوران در کنار آب . (فرهنگ فارسی معین ). «مناخ » و استراحتگاه شتران در اطراف «ورد» و نوبت آب و اگر در جایی دیگر باشد آن را مراح و مأوی گویند. (
عطنلغتنامه دهخداعطن . [ ع َ طِ ] (ع ص ) پوستی که در دباغ قرار داده شده و تباه و بدبوی گردیده است . (از اقرب الموارد). عَطین . رجوع به عَطَن (مص ) و عطین شود.
عطنلغتنامه دهخداعطن . [ ع َطَ ] (ع مص ) انداخته شدن پوست در دباغ تا گنده و بدبوی گردیدن و تباه شدن ، و یا آب پاشیده دفن گردیده شدن تا پشم نرم گردد و برکنده شود. (از منتهی الارب ): عطن الجلد؛ پوست در دباغ قرار داده شد و باقی گذاشته شد تا تباه گردد و بدبوی شود، و گویند آب بر آن پاشیده آن را دف
حتنلغتنامه دهخداحتن . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) مانند.قرین . همتا. همسر. حریف . ج ، احتان . (منتهی الارب ).
حثنلغتنامه دهخداحثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید : انا نزعنا من مجالس نخلةفنجیز من حثن بیاض مثلماً.نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی
حطینلغتنامه دهخداحطین . [ ح ِطْ طی ] (اِخ )قریه ای است میان ارسوف و قیساریه بشام و قبر شعیب بدانجاست . قریه ای بین طبریه و عکا و از آنجا تا طبریه دو فرسنگ است و صلاح الدین ایوبی را با صلیبیون در این جا جنگی بزرگ روی داد و فتحی عظیم نصیب وی گردید. و بنزدیکی آن قریه ٔ کوچکی است بنام خباریه و گو
عطنةلغتنامه دهخداعطنة. [ ع َ طَن َ ] (ع اِمص ) اسم مصدر است اعطان را، به معنی گذاشتن شتران در عَطَن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعطان شود. || (ص ) قوم عطنة؛ گروهی که شتران را در عطن آورده باشند. (منتهی الارب ).
عطنةلغتنامه دهخداعطنة. [ ع َ طِ ن َ ] (ع ص ) پوستی که در دباغ قرار داده شده و تباه و بدبوی گردیده است . (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَن (مص ) شود.- امثال :ما هو الا عطنة ؛ آن را در مورد شخص پلید گویند از نظر بدبویی وی . (از اقرب الموار
عطونلغتنامه دهخداعطون . [ ع َ ] (ع ص ) شتر خوابیده در عَطَن .تذکیر و تأنیث در آن یکسان است . (از منتهی الارب ).
عطینلغتنامه دهخداعطین . [ ع َ ] (ع ص ) پوست که از جهت دباغت در دباغ گذارند و نرم سازند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَطن (مص ) شود. || پوست بوی بد گرفته . (منتهی الارب ). و رجوع به عَطِن شود. || رجل عطین ؛ مرد که اندامش بوی بد دارد. (از منتهی الارب ). عطینة. رجوع عطینة شود.
عطونلغتنامه دهخداعطون . [ ع ُ ] (ع مص ) سیراب گردیده فروخفتن شتران در «عطن ». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بخفتن شتر در کنار آب . (المصادر زوزنی ). سیر آب خوردن شتر و بر لب آب فروخفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || به عطن بازگشتن شتر ماده بعد خوردن آب و باز بر آب آوردن آنرا. (از منتهی الا
خفتن جایلغتنامه دهخداخفتن جای . [ خ ُ ت َ ] (اِ مرکب ) خوابگاه . بستر. فراش . (ناظم الاطباء): عطن ؛ خفتن جای اشتر نزدیک آب . (محمودبن عمر ربنجنی ). || شبستان . (ناظم الاطباء).
محککلغتنامه دهخدامحکک . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (ع ص ) چوب که در عطن نهند تا شتران گرگین خود را به وی درمالند: حذل محکک . || انا جذیلها المحکک ؛ از رأی و تدبیرمن استفاده برند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عطنةلغتنامه دهخداعطنة. [ ع َ طَن َ ] (ع اِمص ) اسم مصدر است اعطان را، به معنی گذاشتن شتران در عَطَن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعطان شود. || (ص ) قوم عطنة؛ گروهی که شتران را در عطن آورده باشند. (منتهی الارب ).
عطنةلغتنامه دهخداعطنة. [ ع َ طِ ن َ ] (ع ص ) پوستی که در دباغ قرار داده شده و تباه و بدبوی گردیده است . (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَن (مص ) شود.- امثال :ما هو الا عطنة ؛ آن را در مورد شخص پلید گویند از نظر بدبویی وی . (از اقرب الموار
معطنلغتنامه دهخدامعطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) خفتن جای اشتر بر کنار آب . ج ، معاطن . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). خوابگاه شتران و آغل گوسپندان نزدیک آب . ج ، معاطن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مَبرَک . مُناخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تعطنلغتنامه دهخداتعطن . [ ت َ ع َطْ طُ ] (ع مص ) سیراب گردیده فروختن شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).