عطوفلغتنامه دهخداعطوف . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ای که بر پوست شتربچه ٔ پر از کاه مهربانی کند و بر آن شیر دوشند. || مصیده ای که چوب کج داشته باشد. || تیر قمار که مایل باشد بر همه ٔ تیرها و فائزالمرام برآید، و یا تیر بی فایده و بی نقصان ، و یا تیر که قمار بار بار رد کنند یا مرة بعد اخری اند
عطوفلغتنامه دهخداعطوف . [ ع َ ] (ع ص ) مهربان . عاطف . رؤوف . مشفق . گویند: رجل عطوف ؛ یعنی شخص شفوق و نیکوخلق و نیکوکار. (از اقرب الموارد). مهربان . (دهار). || قوس عطوف ؛ کمان که یکی از دو سر آن بر دیگری برگشته باشد. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مر
عطوفلغتنامه دهخداعطوف . [ ع ُ ] (ع مص ) عَطف است در تمام معانی . (از اقرب الموارد). رجوع به عَطف شود.
طیفسنج جِرمی زمانپروازیtime-of-flight mass spectrometer, TOF 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی طیفسنج جِرمی که در آن یونها برمبنای سرعتهایشان بدون اعمال هرگونه نیروی بیرونی جدا میشوند
حتوفلغتنامه دهخداحتوف . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَتف . (منتهی الارب ) : همه را طعمه ٔ سیوف و عرضه ٔ حتوف گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ملک زوزن عنان او عیان بگرفت و به اعیان ارکان اشارت کرد تا سیوف حتوف از نیام برکشیدند. (جهانگشای جوینی ).
هتوفلغتنامه دهخداهتوف . [ هََ ] (ع ص ) کبوتر بسیارآواز. (معجم متن اللغة). ریح هتوف ؛ باد بانگ کننده . باد پر بانگ . (اقرب الموارد). سحابة هتوف ؛ ابر رعددار، راعدة. (اقرب الموارد). ابر بابانگ . قوس هتوف یا هتافة یا هتفی ؛ کمان بابانگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسم آن : هَتَفی ̍. (اقرب ال
عطوفتلغتنامه دهخداعطوفت . [ ع ُ ف َ ] (از ع ، اِمص )عُطوف . محبت و دوستی و مهربانی و توجه . (ناظم الاطباء). شفقت . رحم . نیکخواهی . مهر. رحمت . بستگی . تعلق .- عطوفت پدری ؛ مهربانی پدر به فرزند. (ناظم الاطباء).
عطوفةلغتنامه دهخداعطوفة. [ ع َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث عَطوف . زن مهربان . (غیاث اللغات ). رجوع به عَطوف شود.
عطوفیلغتنامه دهخداعطوفی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن وهیب بن وهب بن واقدبن هرثمه ٔ عطوفی بغدادی ، مکنی به ابوبکر، محدث بود و از محمدبن ابی شیبه و جعفر فریابی و دیگران روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عطوفتلغتنامه دهخداعطوفت . [ ع ُ ف َ ] (از ع ، اِمص )عُطوف . محبت و دوستی و مهربانی و توجه . (ناظم الاطباء). شفقت . رحم . نیکخواهی . مهر. رحمت . بستگی . تعلق .- عطوفت پدری ؛ مهربانی پدر به فرزند. (ناظم الاطباء).
عطوفةلغتنامه دهخداعطوفة. [ ع َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث عَطوف . زن مهربان . (غیاث اللغات ). رجوع به عَطوف شود.
عطوفیلغتنامه دهخداعطوفی . [ ع َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن وهیب بن وهب بن واقدبن هرثمه ٔ عطوفی بغدادی ، مکنی به ابوبکر، محدث بود و از محمدبن ابی شیبه و جعفر فریابی و دیگران روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
معطوفلغتنامه دهخدامعطوف . [ م َ ] (ع ص ) پیچانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پیچیده شده . (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حمد و ثنای باری جلت قدرته ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران
معطوففرهنگ فارسی عمید۱. مورد نظر و توجهواقعشده.۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود.۳. [قدیمی] پیچاندهشده؛ خمیده؛ مایلگشته.
معطوففرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پیچیده شده ، مایل شده . 2 - مورد توجه و نظر واقع شده .