عظمدیکشنری عربی به فارسیشريف گردانيدن , شرافت دادن , بلندکردن , تجليل کردن , بزرگ شدن , درشت نشان دادن , اهميت دادن
عظمدیکشنری عربی به فارسیاستخوان , استخوان بندي , گرفتن يا برداشتن , خواستن , درخواست کردن , تقاضاکردن
عظمفرهنگ فارسی عمیداستخوان.⟨ عظم رمیم: (زیستشناسی) [قدیمی] استخوان پوسیده.⟨ عظم قحف: (زیستشناسی) [قدیمی] آهیانه.⟨ عظم قص: (زیستشناسی) [قدیمی] استخوان سینه؛ جناغ سینه.⟨ عظم غربالی: (زیستشناسی) استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد.
عظملغتنامه دهخداعظم . [ ع ِ ظَ ] (ع مص ) بزرگ و کلان شدن . (از منتهی الارب ). بزرگ شدن ، مقابل صِغر. (از اقرب الموارد). بزرگ شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). عَظامة. و رجوع به عظامة شود. || سخت شدن کار: عظم الامرعلی فلان ؛ کار بر او سخت و شاق شد. (از اقرب الموارد).
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤ
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
حجیملغتنامه دهخداحجیم . [ ح َ ] (ع ص ) ستبر. سطبر. ضخیم . ضخم . کلفت . هنگفت . گنده . گنجا . صفت از حجم . قیاساً این کلمه صحیح است مانند طویل و عریض و عمیق و در محاورات فارسی زبانان به معنی بزرگ حجم و ضخیم مستعمل است ، لکن ظاهراً عرب آنرا استعمال نکرده است یا من نیافته ام . رجوع به نشریه ٔ دا
عظم شأنهلغتنامه دهخداعظم شأنه . [ ع َ ظُ م َش َءْ ن ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه دعایی ) شأن و مقام او بزرگ است ! پس از بردن نام ایزدتعالی ، جل جلاله و عم نواله و عظم شأنه می آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
عظم اﷲ اجورکملغتنامه دهخداعظم اﷲ اجورکم . [ ع َظْ ظَ مَل ْ لا هَُ اُ رَ ک ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا مزد بزرگ کناد شما را! در تعزیه داریهای سیدالشهداء حسین بن علی (ع ) به روضه خوان و بانی روضه و غیر آن گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دریای اعظملغتنامه دهخدادریای اعظم . [ دَرْ ی ِاَ ظَ ] (اِخ ) بحر اعظم . دریای محیط. دریای بزرگ . اقیانوس کبیر. رجوع به اعظم و بحراعظم ذیل بحر شود.
خان اعظملغتنامه دهخداخان اعظم . [ ن ِ اَ ظَ ] (اِخ ) شمس الدین محمد اتگه از شعرای هندی است . صبح گلشن او را چنین یاد می کند. شمس الدین محمد اتگه متخلص به خان اعظم شوهر ماهم مرضعه ٔ اکبر پادشاه است از امراء والادستگاه و بالاجایگاه همایون پادشاه است و دمی که همایون پادشاه از شیرشاه منهزم شد بقصدعبو
خان اعظملغتنامه دهخداخان اعظم . [ ن ِ اَ ظَ ] (اِخ ) میرزا عزیز کوکه خلف شمس الدین محمد اتگه است . صبح گلشن درباره ٔ او آرد:او مردی دیندار، تقوی شعار، معدلت دثار و از حضور شاهی بخطاب پدر بزرگوار خود سرمایه دار افتخار بوده از اراکین اکبری و جهانگیری است که امور عظیمه در هر دو سلطنت بکمال حزم و تیق
روح اعظملغتنامه دهخداروح اعظم . [ ح ِ اَ ظَ ] (اِخ ) جبرئیل علیه السلام . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || امر اعلای حق و عقل اول است و از آن به ملک مقرب هم تعبیر شده است که مشتمل بر ملائکه ٔ بسیاری است که جنوداﷲاند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 281). جرجانی در «تعریفات