عفةلغتنامه دهخداعفة. [ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) مؤنث عَف ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن پارسا. (ناظم الاطباء). ج ، عَفّات . (اقرب الموارد). رجوع به عَف ّ شود.
عفةلغتنامه دهخداعفة. [ ع ِف ْ ف َ ] (ع اِمص ) عفت . ترک شهوات در هر چیز، و در بین نصرانیان بیشتر بر ترک شهوات بدنی و پاکیزگی جسد و «تبتل » اطلاق شود. (از اقرب الموارد). پارسائی و احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام . (از آنندراج ). پارسائی و نهفتگی . (دهار). هیئتی است قوه ٔ شهویه را متوسط
عفةلغتنامه دهخداعفة. [ ع ِف ْ ف َ ] (ع مص ) به معنی مصدر عَفاف است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). از حرام بازاستادن و پرهیزگاری کردن . (مقدمة اللغةمیر سیدشریف جرجانی ). نهفتگی کردن . (المصادر زوزنی ). بازایستادن از زشتی . (دهار). رجوع به عَفاف شود.
عفةلغتنامه دهخداعفة. [ ع ُف ْف َ ] (ع اِ) باقی شیر در پستان . (منتهی الارب ). باقی شیر در پستان چهارپایان پس از اینکه بچه ٔ آنها غالب آن را مکیده باشد. (از اقرب الموارد). || گنده پیر. (منتهی الارب ). عجوز. (اقرب الموارد). || ماهیی است بی پشیز کوچک سپیدرنگ ، مطبوخ آن به ذائقه ٔ برنج ماند. (من
حفةلغتنامه دهخداحفة. [ ح َف ْ ف َ] (ع اِ) نورد [ در جولاهگی ] . (مهذب الاسماء). منوال [ در جولاهی ] . منوال جولاهان که بر آن جامه پیچند وقت بافتن . (از اقرب الموارد). || کرامت تمام . نوازش تمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوعی ماهی است سپید و خاردار. || اندازه ای که شتر در چرا خورد.
حفیةلغتنامه دهخداحفیة. [ ح ِ ی َ ] (ع مص ) حفوة. برهنه پای شدن . برهنه پائی . پابرهنگی . || سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. سوده شدن پای و سپل و سم . (اقرب الموارد). رجوع به حفوة شود.
عفة الدولةلغتنامه دهخداعفة الدولة. [ ع ِف ْ ف َ تُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) نام خواهرناصرالدین شاه قاجار است . (مرآة البلدان ج 4 ص 6).
عفیفیلغتنامه دهخداعفیفی . [ ع َ ] (حامص ) پاکدامنی . پارسائی . عصمت . حیا. شرم . (ناظم الاطباء). عفت .عفة. عفاف . رجوع به عفیف و عفة و عفت و عفاف شود.
عفة الدولةلغتنامه دهخداعفة الدولة. [ ع ِف ْ ف َ تُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) نام خواهرناصرالدین شاه قاجار است . (مرآة البلدان ج 4 ص 6).
سلعفةلغتنامه دهخداسلعفة. [ س َ ع َ ف َ ] (ع مص ) فرو بردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . رجوع به سلغفه شود.
شعفةلغتنامه دهخداشعفة. [ ش َ ع َ ف َ ] (ع اِ) شَعْفَة. سر کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). || سر هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بالای هر چیزی . (از اقرب الموارد). ج ، شَعَف ، شُعوف ، شِعاف ، شَعَفات . (منتهی الارب ) (
شعفةلغتنامه دهخداشعفة. [ ش َ ف َ ] (ع اِ) شَعَفَة. باران نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شَعَفَة شود.