عفی عنهلغتنامه دهخداعفی عنه . [ ع ُ ی َ ع َ ه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بخشوده باد! (فرهنگ فارسی معین ).
حفیلغتنامه دهخداحفی . [ ح َ فی ی ] (ع ص ) نعت است از تحفایه . (منتهی الارب ). مهربان . تیمارکننده : اندرون زهر تریاک آن حفی کرد تا گویند ذواللطف الخفی . مولوی .|| دانا. عالم بسیار علم . || سؤال کننده ٔ به الحاح . الحاح کننده ٔ در
حفیلغتنامه دهخداحفی . [ ح َف ْی ْ ] (ع مص ) حفوة. برهنه پای رفتن . (ازاقرب الموارد). || سوده پای گردیدن . سوده شدن پای . || سوده شدن سم ستور. (زوزنی ).
حفیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بسیار نوازش و مهربانی میکند؛ مهربان.۲. کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار میکند.۳. بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی.
عفیلغتنامه دهخداعفی . [ ع ُ فی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عافی شود.
عفیلغتنامه دهخداعفی . [ ع ُ فی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عافی شود.
متعفیلغتنامه دهخدامتعفی . [ م ُ ت َ ع َف ْ فی ] (ع ص ) ناپدید شونده و نیست گردنده . (آنندراج ). سراسر ناپدید شده و نیست گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفی شود.
یحیی المستعفیلغتنامه دهخدایحیی المستعفی . [ ی َح ْ یَل ْ م ُ ت َ ] (اِخ ) یحیی بن محمد (ناصر)بن یعقوب از پادشاهان موحدین . رجوع به یحیی (ابن محمد...) و قاموس الاعلام ترکی شود.
معفیلغتنامه دهخدامعفی . [ م ُ ع َف ْ فی ] (ع ص ) یار و همنشین که متعرض احسان نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مستعفیلغتنامه دهخدامستعفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده . استعفا داده . برکناری خواه از شغلی .- مستعفی شدن ؛ استعفا دادن . رجوع به استعفاء شود.