عقیبفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه پس از دیگری میآید؛ ازپیآینده.۲. چیزی که پس از چیز دیگر باشد؛ دنبال؛ دنباله.
عقیبلغتنامه دهخداعقیب . [ ع ُ ق َی ْ ی ِ ] (ع اِ مصغر) مصغر عُقاب ؛ یعنی عقاب کوچک . (ناظم الاطباء). و رجوع به عقاب شود.
عقیبلغتنامه دهخداعقیب . [ ع ُق ْ ق َ ](ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
عقیبلغتنامه دهخداعقیب .[ ع َ ] (ع ص ، اِ) در پی کننده ، و پس دیگری آینده . (منتهی الارب ). پیرو و آنچه پس باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دنبال . دنباله . (فرهنگ فارسی معین ). معاقب ؛ یعنی در پس آینده و به دنبال آینده . و گفته ٔ فقها «یفعل ذلک عقیب الصلاة» بتقدیر محذوف است یعنی «فی وقت عقیب
حقبلغتنامه دهخداحقب . [ ح َ ق َ ] (ع اِ) پالان اشتر. || تنگ شتر که متصل به تهیگاه وی باشد. (منتهی الارب ). تنگ که بر شتر بندند. نوار میان بند شتر. تنگ پالان شتر. رسن میان شتر.ج ، احقب . (مهذب الاسماء). || کمر زنان که بر میان بندند. حقاب ؛ چیزی است که زنان پیرایه را بدان آویخته بر میان بندند.
حقبلغتنامه دهخداحقب . [ ح ِ ] (ع مص ) حقب بعیر؛ دشوار شدن بول بر شتر از سختی رسن تنگ . بند شدن بول شتر ازافتادن حقب بر غلاف نره ٔ وی . || حقب مطر وغیره ؛ بند آمدن باران و جز آن . || حقب معدن ؛ نیافتن چیزی در کان پس از جستن . (منتهی الارب ).
عقیبةلغتنامه دهخداعقیبة. [ ع ُ ق َ ب َ ] (اِخ ) ابن هُبیَرة اسدی . از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود : معاوی اننا بشر، فاسجح فلسنا بالجبال و لاالحدید.عقیبة در حدود سال <span class="hl" dir="lt
ذات بیضلغتنامه دهخداذات بیض . [ ت ُ ] (اِخ ) (روضة...) یاقوت در معجم این نام را بی هیچ شرحی آورده و تنها در عقیب آن گوید: قال منذربن درهم : و روض من ریاض ذوات بیض به دهنی مخالطها کثیب .
عِقَابِفرهنگ واژگان قرآنکيفر - مؤاخذه (مؤاخذه انسان به نحوي ناخوشايد ، در مقابل کاري ناخوش آيند که عقاب شونده مرتکب شده ، و اگر اين مؤاخذه را عقاب ناميدهاند ، بدين مناسبت است که عقيب و دنبال عمل ناخوش آيند قرار دارد )
آژنلغتنامه دهخداآژن . [ ژَ ] (ن مف مرخم ) این کلمه در عقیب بعض اسماء درآید و بکلمه معنی وصف مفعولی دهد، چون تیرآژن و شمعآژن ، که بمعنی به تیرآژده و بشمعآژده باشد : کَشَف کردار هر کو سر کشید از طوق امرت سربسان خارپشتش کرد شست چرخ تیرآژن .س
اعلی اﷲ مقامهلغتنامه دهخدااعلی اﷲ مقامه . [ اَ لَل ْ لا هَُ م َ م َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای جای او را رفیع کند. جمله ای است دعایی که در حق مردگان پس از ذکر نام آنان بکار رود. دعائی است که پس از نام دانشمندان از فقها و محدثان بزرگ مرده گویند. دعائی است فقیهی درگذشته را که عقیب نام او آرند،
عقیبةلغتنامه دهخداعقیبة. [ ع ُ ق َ ب َ ] (اِخ ) ابن هُبیَرة اسدی . از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود : معاوی اننا بشر، فاسجح فلسنا بالجبال و لاالحدید.عقیبة در حدود سال <span class="hl" dir="lt
تعقیبلغتنامه دهخداتعقیب . [ ت َ ] (ع اِ) اذکار و اورادی که پس از ادای نماز خوانند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تعقیبلغتنامه دهخداتعقیب . [ ت َ ] (ع مص ) زرد شدن میوه ٔ عرفج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از پی درداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). از پس کسی درآمدن و در پس کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دنبال کردن . (از اقرب الموارد). چیزی را در پس چیزی کرد
تعقیبفرهنگ فارسی عمید۱. دنبال کردن؛ از پی چیزی رفتن؛ دنبال امری یا کسی را گرفتن.۲. (حقوق) پیگرد.۳. (اسم) اوراد و دعاهایی که بعد از نماز میخوانند.
تعقیبpursuitواژههای مصوب فرهنگستانآفندی که برای دنبال کردن دشمن یا قطع تماس نیروی درحالفرار او طراحی شده و هدف از انجام آن انهدام نیروی دشمن است
راهکنش تعقیبpursuit tacticواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش رهگیری هواگرد دشمن که با استفاده از آن، خلبان هواپیمای خودی میتواند موقعیت خود را بهگونهای تغییر دهد که در مرحلة نهایی تک قرار گیرد