علللغتنامه دهخداعلل . [ ع ِل َ ] (ع اِ) ج ِ علّت . رجوع به علت شود : آن عللهائی که در طب گفته انددور باشد از تنت ای ارجمند. مولوی .- علل اربعه ؛ عبارتست از علت صوری ، علت مادی ، علت فاعلی و علت غائی . رجوع
حلیللغتنامه دهخداحلیل . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
حلیللغتنامه دهخداحلیل . [ ح َ ] (ع اِ) شوی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). زوج . شوهر. || زن . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). زوجه . حلیلة. || (ص ) هم منزل . مرد هم منزل . همسایه . || حلال . نقیض ِ حرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هلللغتنامه دهخداهلل . [ هََ ل َ ] (ع اِ) ج ِ هلة. || ترس . (منتهی الارب ). || باران نخست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آواز بارش باران . (منتهی الارب ). || مغز پیل ، و آن زهر است که در یک ساعت کشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تنیده ٔ تننده . (منتهی الارب ). تنیده ٔعنکبوت .
هلللغتنامه دهخداهلل . [ هَُ ل ُ ] (اِ) حضض است که دوایی باشد به جهت جمیع ورم ها و بستن خون ، وآن مکی و هندی هر دو باشد. بهترین آن مکی است و آن را از عصاره ٔ مغیلان میسازند، و نوعی هم هست شیرازی که آن را از عصاره ٔ برگ سگ انگور میسازند و شیرازیان آن را هلل مشکک خوانند و هندی را از عصاره ٔ فیل
هلیللغتنامه دهخداهلیل . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد که 69 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
عللالغتنامه دهخداعللا. [ ع َ ل َ ] (اِ صوت ) بانگ و شور و غوغا. هلالوش . هیابانگ . رجوع به علالا شود : گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است پس چرا از ما برگیتی چندین عللاست ؟مسعودسعد.
عللافرهنگ فارسی عمیدبانگ؛ فریاد؛ شوروغوغا؛ هیاهو: ◻︎ گر چو ما گیتی مجبور قضاوقدر است / پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست (مسعودسعد: ۸۵).
علتهای چهارگانه، علل اربعهfour causesواژههای مصوب فرهنگستاندر فلسفة ارسطو، چهار علت تبیینکنندة پدیدهها شامل علت مادی (material) و علت صوری (formal) و علت فاعلی (efficient) و علت غایی (final)
اِسناد موقعیتیsituational attributionواژههای مصوب فرهنگستاننسبت دادن علل بیرونی به رفتار شخصی خود یا دیگران
معدةلغتنامه دهخدامعدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || (اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود.
عللالغتنامه دهخداعللا. [ ع َ ل َ ] (اِ صوت ) بانگ و شور و غوغا. هلالوش . هیابانگ . رجوع به علالا شود : گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است پس چرا از ما برگیتی چندین عللاست ؟مسعودسعد.
عللافرهنگ فارسی عمیدبانگ؛ فریاد؛ شوروغوغا؛ هیاهو: ◻︎ گر چو ما گیتی مجبور قضاوقدر است / پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست (مسعودسعد: ۸۵).
حدیث معلللغتنامه دهخداحدیث معلل . [ ح َ ث ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف است . رجوع به حدیث شود.
سبعلللغتنامه دهخداسبعلل . [ س َ ب َ ل َ ] (ع ص ) بی باک : رجل سبعلل ؛ مرد بی باک . (منتهی الارب ).سَبَهْلَل . (اقرب الموارد). و رجوع به سبهلل شود.
متعلللغتنامه دهخدامتعلل . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء). || کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود.
معلللغتنامه دهخدامعلل . [ م ُ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آنکه به بهانه ای باج گیر را رفع کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هرکه مرةً بعد اخری آب نوشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بار بار آب خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هرکه بار بار میوه چیند. (منته
معلللغتنامه دهخدامعلل . [ م ُع َل ْ ل َ ] (ع ص ) دارای علت و سبب . (ناظم الاطباء).- معلل به غرض ؛ چیزی که در آن غرض شخصی باشد. (ناظم الاطباء): گفته ٔ مرا معلل به غرض می پندارید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| علت آورده . تعلیل شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)