علویلغتنامه دهخداعلوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن ابوبکربن سمیط. از متصوفه است و او راست : منهل الورّاد من فیض الامداد بشرح ابیات القطب عبداﷲبن علوی الحداد.(از معجم المؤلفین ج 1 ص 176 از فهرس التصوف ص <span class="hl" dir="l
علویلغتنامه دهخداعلوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن زین العابدین . او راست : مناهج الاخبار فی شرح الاستبصار، که درسال 1039 هَ . ق . آن را به پایان رسانده است . (از معجم المؤلفین ج 1 ص 229 از ا
علویلغتنامه دهخداعلوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن زین بن علوی بن احمد. از متصوفه ٔ حضرموت . رجوع به علوی حبشی شود.
علویلغتنامه دهخداعلوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن جعفربن حسن بن جعفربن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب . رجوع به علوی بغدادی شود.
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
علویهلغتنامه دهخداعلویه . [ ع َ ل َ وی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) مؤنث علوی ، منسوب به علی ، بمعنای لغوی کلمه که بلند و برتر است .- کواکب علویه ؛ زحل و مشتری و مریخ . (از اقرب الموارد). اما در تداول فارسی زبانان ضبط کلمه ، عِلْویة تأن
علویهلغتنامه دهخداعلویه . [ ع ُل ْ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مونث عُلوی . رجوع به علوی شود.- جواهر علویه ؛ ستارگان . (ناظم الاطباء).
علویةلغتنامه دهخداعلویة. [ ع َ ل َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث علوی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به علوی شود. زنی که از اولادعلی بن ابی طالب (ع ) باشد. (از ناظم الاطباء). سیدة.
علویةلغتنامه دهخداعلویة. [ ع ِل ْ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) تأنیث عِلوی . رجوع به عِلوی و عَلویة و عِلویین شود.- علم آثار علویه ؛ علم به امطار و ریاح و رعود و بروق و شهب و نیازک و امثال آن ، و آن یکی از اقسام علوم طبیعیه ٔ ق
علویینلغتنامه دهخداعلویین . [ ع َ ل َ وی ی َی ْ ] (ع ص نسبی ، اِ) مثنای علوی ّ. رجوع به علوی شود. || (اِخ ) دو ستاره ٔ زحل و مشتری . (ازاقرب الموارد). عِلویَّین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
علوی مهدیلغتنامه دهخداعلوی مهدی . [ ع َ ل َ ی ِم َ ] (اِخ ) حاکم قلعه ٔ الموت از جانب سلطان ملکشاه .داستان وی با حسن صباح در جامع التواریخ چنین آمده است : ... بدان ایام امیر الموت علوی مهدی نام داشت از قبل سلطان ملکشاه ، و حسین قاینی ، علوی را دعوت میکرد. قومی در الموت دعوت او قبول کردند. و علوی ب
علوی یمانیلغتنامه دهخداعلوی یمانی . [ ع َ ل َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبداﷲبن عبدالرحمان بن محمدبن یوسف علوی یمانی زبیدی . رجوع به علوی زبیدی شود.
علوی یمانیلغتنامه دهخداعلوی یمانی . [ ع َ ل َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمدبن یوسف بن عمربن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی ، ملقب به وجیه الدین . رجوع به علوی زبیدی شود.
علوی یمانیلغتنامه دهخداعلوی یمانی . [ ع َ ل َ ی ِی َ ] (اِخ ) یحیی بن قاسم بن عمر بن علوی حسنی یمانی صنعانی ، ملقب به عزالدین . نحوی و مفسر است که در سال 680 هَ . ق . متولد شد. وی به بغداد و شام و خراسان سفر کرد و در سال 750 درگذشت
علویهلغتنامه دهخداعلویه . [ ع َ ل َ وی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) مؤنث علوی ، منسوب به علی ، بمعنای لغوی کلمه که بلند و برتر است .- کواکب علویه ؛ زحل و مشتری و مریخ . (از اقرب الموارد). اما در تداول فارسی زبانان ضبط کلمه ، عِلْویة تأن
حسن علویلغتنامه دهخداحسن علوی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسن بن عمرالاشرف بن زین العابدین علوی هاشمی ، مکنی به ابومحمد اطروش . سومین پادشاه علویان طبرستان است .در 225 هَ . ق . متولد و پس از قتل محمدبن زید در 287
حسن علویلغتنامه دهخداحسن علوی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن زید. معروف به داعی کبیر و حسن بن زید. رجوع به حسن طبری بن محمدبن اسماعیل شود.