علیالغتنامه دهخداعلیا. [ ] (اِخ ) نام عورتی که پس از «هوشی »هفت سال بر بنی اسرائیل سلطنت کرد و بعضی از ملک زادگان را به قتل رساند. (از حبیب السیر چ تهران ص 46).
علیالغتنامه دهخداعلیا. [ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، که مشهور به «ده بالا» است . رجوع به «ده بالا» شود. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 7).
علیالغتنامه دهخداعلیا. [ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 45 هزارگزی شمال زرقان و 6 هزارگزی راه فرعی مرودشت به ابرج . سکنه ٔ آن 45 تن است . (از فر
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع ُل ْ] (ع اِ) دیباچه و عنوان کتاب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). و نیز رجوع به عُلوان شود.
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن أرجب بن دعام اکبر. جدی است جاهلی و یمانی ، اصل او از همدان است و از فرزندان او قبایل و بطونی پیدا آمده است . (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 188 از
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع َل ْ ] (ع ص )مرد دراز تن آور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). مرد دراز تن آور که درازی وی بی تناسب باشد. (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در آن یکسان است . و یاء آن مبدل از واو میباشد. (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغ
علیاجاهلغتنامه دهخداعلیاجاه . [ ع ُل ْ ] (ص مرکب ) مؤنث عالی جاه . عنوانی بزرگ داشت زنی را. از القاب و عناوین زنان . خطابی تفخیم آمیز زنان را.
بالادستهلغتنامه دهخدابالادسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ علیا. فرقه و گروه و طایفه ٔ علیا. مقابل پایین دسته .
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع ُل ْ] (ع اِ) دیباچه و عنوان کتاب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). و نیز رجوع به عُلوان شود.
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع َل ْ ] (اِخ ) ابن أرجب بن دعام اکبر. جدی است جاهلی و یمانی ، اصل او از همدان است و از فرزندان او قبایل و بطونی پیدا آمده است . (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 188 از
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع َل ْ ] (ع ص )مرد دراز تن آور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). مرد دراز تن آور که درازی وی بی تناسب باشد. (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در آن یکسان است . و یاء آن مبدل از واو میباشد. (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغ
علیاجاهلغتنامه دهخداعلیاجاه . [ ع ُل ْ ] (ص مرکب ) مؤنث عالی جاه . عنوانی بزرگ داشت زنی را. از القاب و عناوین زنان . خطابی تفخیم آمیز زنان را.
داین علیالغتنامه دهخداداین علیا. [ ی ِ ن ِ ع ُ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب اشفایقان به فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
تاج آباد علیالغتنامه دهخداتاج آباد علیا. [ دِ ع ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاه میان تاج آباد سفلی و شهراب در 419 هزارگزی تهران .
تاشکت علیالغتنامه دهخداتاشکت علیا. [ ک َ ت ِ ع ُ ] (اِخ ) قریه ای در شش فرسخی مغرب طارم . (فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 218).
چنارعلیالغتنامه دهخداچنارعلیا. [ چ ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین که در 51 هزارگزی شمال خاوری آوج و 51 هزارگزی راه عمومی واقع است . هوایی معتدل و 307 تن سکنه دارد. آ
چناقچی علیالغتنامه دهخداچناقچی علیا. [ چ َ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه که در 29 هزارگزی رازقان و 5 هزارگزی راه عمومی واقع است . هوایش سردسیری است و 949 تن سکنه دارد. آبش از رود