عمقلغتنامه دهخداعمق . [ ع ُ ] (ع مص ) دورتک و دراز گردیدن . (منتهی الارب ). دور و دراز و گسترده و عمیق شدن . (از اقرب الموارد). عَماقة. رجوع به عماقة شود.
عمقلغتنامه دهخداعمق . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) جاده راه مکه بین معدن بنی سُلَیم و ذات عِرق و عامه آن را عُمُق خوانند که خطاست . (از معجم البلدان ). فرودگاهی است در میان ذات عرق و معدن بنی سلیم . (از منتهی الارب ).
عمقلغتنامه دهخداعمق . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است ویران بر فرات ، از آن است موبد خلیل بن ابراهیم . (منتهی الارب ).
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح َ م ِ ] (ع ص ) احمق . (اقرب الموارد). گول و بی عقل . || مرد کم موی در ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). شراب . (آنندراج ). || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). حماقت . رعونت . قلت عقل و نقصان آن یا فساد و کساد در آن . (اقرب الموارد). مقابل کَیِّس : دل بیمار را دوا بتوان حمق را
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُ م ُ ] (ع ص تفضیلی ) حَمقی ̍. حِماق . ج ِ احمق . || (اِمص ) گولی و بی عقلی . (منتهی الارب ). رجوع به حمق شود.
حمقلغتنامه دهخداحمق . [ ح ُم ْ / ح ُ م ُ ] (ع مص ) احمق و گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). احمق شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
عمقینلغتنامه دهخداعمقین . [ ع َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان ، دارای 704 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آن غلات و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
عمقیتلغتنامه دهخداعمقیت . [ ع ُ قی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ،اِمص ) دورتکی . (ناظم الاطباء). ژرفنایی . دورفرودی .
عمقیلغتنامه دهخداعمقی . [ ع ِ قا ] (ع اِ) نام گیاهی است . (از معجم البلدان ). گیاهی است . || نوعی از درخت در زمین حجاز و تهامة. (منتهی الارب ).
عمقیلغتنامه دهخداعمقی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عمق . ژرفی .- تزریق عمقی ؛ تزریقی است که داخل عضلات کنند. در مقابل تزریق تحت جلدی .
عمقینلغتنامه دهخداعمقین . [ ع َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان ، دارای 704 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آن غلات و سیب زمینی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
عمقیتلغتنامه دهخداعمقیت . [ ع ُ قی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ،اِمص ) دورتکی . (ناظم الاطباء). ژرفنایی . دورفرودی .
عمقیلغتنامه دهخداعمقی . [ ع ِ قا ] (ع اِ) نام گیاهی است . (از معجم البلدان ). گیاهی است . || نوعی از درخت در زمین حجاز و تهامة. (منتهی الارب ).
عمقیلغتنامه دهخداعمقی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عمق . ژرفی .- تزریق عمقی ؛ تزریقی است که داخل عضلات کنند. در مقابل تزریق تحت جلدی .
متعمقلغتنامه دهخدامتعمق . [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) دوراندیشنده در سخن و به مغ سخن رسنده . (آنندراج ). دوراندیش در سخن و به مغ سخن رسیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمق شود.
ابورقعمقلغتنامه دهخداابورقعمق . [ اَ رَ ق َ م َ ] (اِخ ) ابوحامد احمدبن محمد انطاکی . شاعر عرب . وی در مصر میزیست و خلفای فاطمی معزّ و عزیز و حاکم را مدح گفت و به سال 399 هَ . ق . هم به مصر درگذشت .
هم عمقلغتنامه دهخداهم عمق . [ هََ ع ُ ] (ص مرکب ) دو چیز که دارای گودی و فرورفتگی برابر باشند، چون چاه یا حوض یا دره و جز آن .
اعمقلغتنامه دهخدااعمق . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) دورتک . (از منتهی الارب ): ما ابعد اعمقها؛ چه دورتک است آن . (منتهی الارب ). گودتر. عمیق تر. باعمق تر.- امثال :اعمق من البحر ؛ گودتر از دریا.
تعمقلغتنامه دهخداتعمق . [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) دور درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). دور درشدن در چیزی . (زوزنی ). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن . یقال : تعمق فی الکلام ؛ ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غور کردن و به کنه چیزی