عمودلغتنامه دهخداعمود. [ ع َ ] (اِخ ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است . (از معجم البلدان ).
عموددیکشنری عربی به فارسیستون , يکپارچه , تکسنگي , داراي يک سنگ , پايه , جرز , رکن , ارکان , ستون ساختن , ميله , استوانه , بدنه , چوبه , قلم , سابقه , دسته , چوب , تير , پرتو , چاه , دودکش , بادکش , نيزه , خدنگ , گلوله , تيرانداختن , پرتو افکندن
عمودفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه میدهد.۲. [قدیمی] ستون؛ پایه.۳. [قدیمی] ستون خانه.۴. [قدیمی] گرز؛ گرز آهنی.۵. [قدیمی] رئیس؛ سرور.۶. [قدیمی] بزرگ قوم.
عمودلغتنامه دهخداعمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمودسرش تا به ابر اندر از چوب عودبدان هر عمود آش
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). محمود. (اقرب الموارد). مرد ستوده . (آنندراج ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد).
حمودلغتنامه دهخداحمود. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودحله بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر کنار رودحله . ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . دارای 184 تن سکنه میباشد. از رودحله مشروب میشود. محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند.
عمودیزجلغتنامه دهخداعمودیزج . [ ع َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 543 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
عمودالبانلغتنامه دهخداعمودالبان . [ ع َ دُل ْ ] (اِخ ) عمودالسفح . دو کوه است دراز که بالایش بجز پرنده دیگری رفتن نتواند. (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.
نشست بادپهلوcrosswind landingواژههای مصوب فرهنگستاننشستن بر روی باند بهصورت عمود یا نزدیک به عمود بر جهت وزش باد
عمودیزجلغتنامه دهخداعمودیزج . [ ع َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 543 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
عمود فقريدیکشنری عربی به فارسیتيره ء پشت , ستون فقرات , پشت , استقامت , استواري , استحکام , تيره پشت , مهره هاي پشت , تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي
خط عمودلغتنامه دهخداخط عمود. [ خ َطْ طِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط مستقیمی که با خط مستقیم دیگر یا صفحه ای مستوی زاویه ٔ قائمه می سازد. (ناظم الاطباء).
معمودلغتنامه دهخدامعمود. [ م َ ] (ع ص ) دل شکسته . (مهذب الاسماء). شکسته دل از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعمیدداده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بنه عمودلغتنامه دهخدابنه عمود. [ ب ُ ن َ ع َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر است . دارای 150 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
زنجیرگاهعمودathwart hawseواژههای مصوب فرهنگستانموقعیت شناوری که عمود بر زنجیرگاه شناورِ درلنگرِ دیگر قرار دارد